16/30
علی اعلای اعلاهاست
که نورش بین موکبهاست
اگر خواهی سبو گیری
بزن موکب که از خُمهاست
بگیر پرچم بگردانش
همیشه پرچمش بالاست
بده چایی و هم شربت
که یاد تشنه لب ، آقاست
به موکب ده نمک هم نان
که آنجا سفره ی مولاست
بده خرما و حلوایی
عزای یوسف زهراست
بده شیر مصفا را
که اصغر تشنه بر دریاست
نوای یا حسین بر زن
که موکب شور و هم غوغاست
غمش دائم به جانها شد
غمش چون فوق بر غمهاست
عرشی شب جمعه ها دل خون
که اربعین هم عاشوراست
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: هر شب جمعه مثل اربعین ، دفتر ۱۶
برچسبها: سیّدعرشی , شعر علوی , رشد و سلوک
15/21
با صنم همراه شدم مرغ ماهی ها شدم
هم به دورم نور شد هم پرِ پرها شدم
حال هی من راهی ام در حریمان ماهی ام
چون که خود داده مرا در پناه شاهی ام
مثل پروازم چو نور دشمنم گردد به گور
حال عاشورا شدم خوب کردندم به زور
شکر گویم من همش سر به سر دارم غمش
چون به بالاها شدم من چه شادم با خُمش
معنی راهم خودم طی دهم هم بیش و کم
طیِّ طی ها گشته ام هر کجا خواهم روم
راه راه نور بوَد طیِّ من پر زور بوَد
هر چه طی بودش دگر این طی ام پر نور بوَد
سیّد عرشی طی است طیِّ فوق هر طی است
او دگر با فاطمه هر جهان طی کرده است
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۱۵
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک
8/55
کم دگر من آورم از روی تو
هر چه رفتم هم نشد چون بوی تو
ما که کم آورده ایم دیگر خدا
عشق او گشته به این دل از هدا
هر چه بالا می رویم بدتر شده
عشق شهلا بر دلم سخت تر شده
چه خبر باشد به بالاهای هو
یک خبر ده جان مرا از روی او
ای پدر در آوری کارت شده
این دل و جانم دگر نارت شده
وای از دستت که کُشتی می کُشی
هی مرا بالای بالاها کِشی
عرشیام آخر رسم بر آن بغل
سیّدم من آب گشتم در عسل
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۸
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک
8/52
ما دگر وامانده از عهد الستیم
چشم خود بر غیر تو دیگر ببستیم
ما چقدر در راه تو زاری زدیم رفت
بهر بوی پیرهنت هی خورده ایم تفت
ما به بازار آمدیم و نه کلافی
عشق تو در دل نشسته چه حسابی
ما فقط با عشق تو هر دم حیاتیم
بی تو دیگر تا ابد اندر مماتیم
ما صفای نور تو در جان گرفتیم
با تو هر جا را که باشیم در بهشتیم
ما دگر زمزم نخواهیم آب گشتیم
در کنارت تا ابد چون ناب گشتیم
ما که عرشی گشته و از عرش گذشتیم
سیّدیم با تو فقط نیکو سرشتیم
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۸
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک
8/26
این راه ، نه راه عیش و مستی بوَد آخر
راهیست که عینِ حق پرستی شود آخر
تو در رهِ او باش خودش عیش شود او
اندر برِ او باش خودش مست کند او
در راه نباید که تو تصمیم بگیری
باید بر تسلیم مرتّب تو بمیری
هر بار بمیری قربِ محبوب شوی تو
هر بار شوی قرب، چه محجوب شوی تو
در بارِگهِ قدس ز ما و من خبر نیست
بی جا بوَد و هو بوَد و هو شوی در لیست
سِرها تو نگهدار که سِر است پیِ سِر
اسرار به تو شد بپسند در تو شود هِل
عرشی پی اسرار نبود هو نگهی کرد
سیّد به دلش نور نبود او نظری کرد
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۸
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک
8/16
با عشقبازی هم دگر کم آورم از رو و بَر
این در به در گشتن بود بر جان من بر روی سر
هی عشق بر عشقم زند هی گیج با لطفش کند
باز این دل گردیده خون بر عشق بعدی پر زند
عشقی بود بالای عشق رویی بود بالای او
دیگر تمامی نی شود تا بی نهایت هم بَراو
معشوق بوَد معشوق تو بعدش شوی معشوق خود
معشوق بالاتر زند عاشق شوی مدهوش خود
چه عشق در عشقی شده چه روی در رویی دهد
صورت به صورت می دهد هی باز صورت می شود
چه بَر وَ رو بَر بَر وَ رو چه ساحلی دریای هو؟
در موج دریا غرق شو خود هی بخور از آن سبو
عرشی سیّد عاشق است عاشق به عشقی که گم است
هی پهنه پهنه می رود عشقی بر عشق دیگر است
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۸
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک
8/11
روسیاهم لطف تو چه رو سفیدم کرده است
من فقیرم مهر تو آخر غنیام کرده است
من که مسکینم خدا این چه همافر گشتن است
من که نادانم خدا این چه علوم بر دامن است
جای من در زیر خاک پای بطحا هم نبود
من کجاها رفته ام آخر چه جود و بخشش است
خورد و کوچیکم چقدر والا بزرگم کرده ای
پیش بطحا بردیام آخر چه رحمی کردن است
من نگاهی نیم را بر هر دو عالم نِی دهم
ای تمام زل به من آخر چه نرگس دادن است
در خیالات هزاران نسل هم نِی میگذشت
فضل تو بر که بگویم این چه محبوب کردن است
عرشیام کردی و سیّد هضم آن سخت بود خدا
وای من بر که بگویم این چه احسان کردن است
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۸
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک
8/10
من رسیدم قبلِ خلق نیستم نیستی شدم
گشته ام دیگر عدم حال با نِی ها شدم
نِی به یعنی نِی شدن چون که اصلا نِی بُدم
حال قبل از خلقتم جُزءِ نیستی ها شدم
از همان اول که من جزء مخلوق نِی بُدم
لطف و رحم کردگار شد به من خلقت شدم
خلقت از رحم خداست بعد از آن از انّماست
رحم گشته بر همه ادّعاها از کجاست
ای خدای مهربان دادیام گوش و زبان
تا به گوش گیرم تو را شکر گویم با دهان
لطف تو از حد گذشت کردیام دیگر نِیی
حال فهمیدم تویی هر چه هستم در پِیی
وای آدم زادگان خود کنید از خود نهان
تا ببینید نور او چون نماید خود عیان
عرشی اسرارش بگو تا شوی سرّ مگو
سیّدت کرده خدا انّما را هی ببو
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: آرایههای ادبی ، دفتر ۸
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک , عارفانه
8/9
قلب من گلدان شده ای گل تو در آن جا شدی
نور من ایمان شده چون ای یقینم وا شدی
سالها دل در طلب بود و نیاموختش کمال
تو بودی که آمدی شد بهر این مسکین جمال
در جفا و غور و جهل من دست و پا هی می زدم
علم به این غره تو دادی کردیام من را عدم
نور من بود این چراغهای ز شب بیرون زده
نور تو آمد که خورشید شمع شد در میکده
شعر من معری نبود حتی به گوشه ای نشد
تو مرا اشعار عالم گیر کردی اصل شد
من که ماعر هم به این عالم نبودم جان من
شاعرم کردی و اشعارم گرفته انجمن
یک حرم گاهی برفتم گنبدی بود و ضریح
تو زدی چادر کنار و هی بدیدم من ملیح
حال کردی این دل و جانم حرم در گیر خود
چه صفایی می کنم نی می شوم سیر از تو خوب
اهل فرش هم من نبودم بین این دنیای کم
عرشیام کردی و سیّد گشته ام نور حرم
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۸
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه , رشد و سلوک
7/28
همه ی اهل سماء اهل زمین برگردد
به تو ای خوشگلِ نازم بخدا می ارزد
اگر عالم همه هم به منی حمله کنند
به تو ای نور وجودِ دو سرا می ارزد
نتوانند ببینند مرا چون عالم
به نگاه آل یس بخدا می ارزد
اهل شیطان و نفاق، کذب و تهمت بزنند
به نگاهِ پُر ز مهرِ خالقم می ارزد
تخم فتنه بر علیه من عاشق کارند
به بغل در برِ معشوق هما می ارزد
هی به آتش بکشند هر دم و ساعت خود را
خود نیاسوده صعودم بدهند می ارزد
سیّد عرشی که همره شده است با بطحا
شمر و خولی بزنندش بخدا می ارزد
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۷
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه , رشد و سلوک
7/22
باز پنج شنبه شده تا شب جمعه شده
امشب ای ارباب من موکبت بر پا شده
کن قبول این موکبت دِه به من هم گریه ات
تا زلالت من شوم چون فراتت من شوم
دغدغه ام موکب است دل به غیرت را ببست
حال مستی می کند از دو عالم هم برست
می کند هر دم دلم یاد تو جانم گلم
سرخِ سرخ خونین شود این جگر ای ساحلم
سرورم آقای من ای سرور قلب من
گریه هایت نور شد هی به جان من بزن
ای قمر اندر کنار ای ستاره بی شمار
یک قمر گشته کمان بهر زینب خون ببار
عرشی موکب می زند تا که خونش در رگ است
او فقط با یاد تو روضه هایت زنده است
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: هر شب جمعه مثل اربعین ، دفتر ۷
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
7/16
اینقدر لطف و کَرم واسطه خورد
ز خجالت بنده ات چون میمرد
لطف کردی و کرم ای وهاب
تو جوادی بر دلم نور بتاب
خود تو دانی که چقدر من پوچم
در رهت آوردی کردی کوچم
ای همه خلق جهان از تو بوَد
کرم و لطف گران از تو بوَد
کرده ای به من تو رو ای رحمان
پیش اهلت ببرم گو تو بمان
شرمم از بار گنه بی حد است
هم سرورم به دلم ممتد است
عرشیام کردی چقدر خوبی تو
سیّدم کردی چه محبوی تو
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۷
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک , مناجات و ادعیه
7/15
در راه عشق ورزی باید تمام باشی
آماده هر دم و دم بهر پیام باشی
این راه راه بی حد بهر قتال باشد
از رفتن اَر بترسی بهر تو ره نباشد
راه صفا و سور است شرطش مدام حضور است
گر محضرش نباشی پس بر تو کی دخول است
راهش رهی چو طوفان هی می شود خروشان
گر اهل اوج نباشی خود را ز او بپوشان
راه هست بی نهایت غایت دگر نباشد
هر چه فرو شوی تو سوز جگر بپاشد
راه خمار و مستیست این راه اصلِ هستیست
از این و آن نترس و این ره کمر ببستیست
عرشی به راه عشق است دیگر سوار کشتیست
او بحرها بدیده آل یس اصلیست
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۷
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
6/68
چون خواهی سیّد شوی زودِ زود بالا روی
اسم رحمان را بگیر تا سوی ناجا روی
اولش سخت است خُب بعد آسان میشود
بعد از یک مدتی دل چو دریا میشود
آری اذیت میکنند تو بشو چون مادری
هی زبان زخمت زنند باز تو بالا پری
رحم اصل عالم است چون خدا خود رحمت است
رحم کن بر هر کسی تا نبینی ماتم است
رحم رحمت آورد بر دلت نور آورد
نورِ دل نورِ خداست دل شود طور آورد
پس برو تو رحم شو بر همه چون نهر شو
تا بتابد نور به تو بر همه چون مهر شو
عرشی رحمش شد مدام دیگر او گشته به کام
سوی حورا پر زند لیلی او کرده به دام
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۶
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
6/53
گر بخواهی هی نوا گوش کن حرف صبا
تا وَزَد بر تو چو روز هی شوی شور و شفا
تو نگیر روی وَزِش هی بمان با آن دَمَش
تو نچین اندر خیال شُکر کن بیش و کمَش
باز باش تو منتظَر تا وَزَد باد دگر
تا که آمد هوش شو نه که بر سوی دگر
تا بگیری آنچه را گشته روزی بهر تو
هرچه هوشت شد زیاد ازدیاد است رزق تو
نشُمار این پیشگشی ور نه خود را می بری
اصلا دندان را ولش اسب را تو می بری
حال با این هدیه ها خود به قُربَش می بری
هرچه قُرب بر شه شود هدیه ها بهتر بری
عرشی رمز و راز گفت تا چقدر تو سود بری
ور نه درگیر صفاست نیست این هیزم تری
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۶
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک
5/1
با نام نگارنده هر خط کز اوست تمامی خطوطم
او هست شروع و ختم هر کار درخواست کنم زو در قنوتم
عاشق کرد مرا اندر شب و روز روزم به شد از دیروز پریروز
عشق ایست ندارد به تکاپوست هی بالا برد هر لحظه هر روز
تابد به تو آنچنان هما نور تا ز هر چه غیر او شوی دور
اما به صفای نور خورش هر دم بکند تنها تو مسرور
چه لذتی از نورش رسیده هر دم این دلم سویش پریده
اصلا با دو چشمش خود شوی نور نرگس دگر این سینه دریده
حالا که شدم عاشق نورش هر دم بدوم بر سر سورش
به به چه صفایی رسد از او این دل چه خوش افتاده به طورش
هر کس سر این سفره نشینه باشد که شود گرسنه تشنه
این رسم بساط عشق باشد دریاست که رسم او همینه
عرشی وسط این بحر عشق است هی آب خورد تشنگی باز هست
چون عاشق شهبانوی عشق است هی نور خورد عاشق نورست
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۵
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
4/75
در رهش گذشتم از خود به جز از خیر ندیدم
پیرهن خدمت به تن شد غیراو جامه دریدم
در رهش هر دم و هر ساعت شب و روز دویدم
تا به پایش برسم از همه عالم چه رهیدم
مانده ام چون به رهش من تک و تنها و وحیدم
خود به لطف و کرمش می دهد هر دم چه نویدم
چنگ به دامان بتم بستم و ازخود چه پریدم
مرحمت کرده و پیغام مرا داده سعیدم
دل خوشم از شب قدر نور حیاطش چو بدیدم
آن شروع اول کار بود چقدر پرده دریدم
بی امان گشته ام از آن نگهش ز خود طریدم
آسمانها نبوَد صورت زیباش شهیدم
عرشی را طاقت ز کف رفته به پاهاش رسیدم
دست به پاهای بتی گشته ام دیگر چو حدیدم
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
4/48
این دل به هما روی دو عالم بسپارم
مردم بخدا زندگی گشته مثل کارم
مامور شدم زنده بمانم که نگارم
بر عشق خودم شعر کنم همش ببارم
زنده شده این دل که ستاره است شکارش
دل مرده کجا فهم کند رفت پی کارش
با بی خبران ز عشق چه غربت آید
او را که نبوده درد چه صحبت آید
با آنکه دلش به کینه آکنده گذر
از نور شفا بخشی و بخشش چه خبر
با آن که به لج عناد و کج بین گشته
چون خود زده خواب دلش نگردد شسته
با اهل نفاق از صداقت چه خبر
عرشی چه وفاقی سلامی بگذر
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
2/74
یکم من نور میخواهم دگر خستم از این ظلمت
خودم را طور می خواهم دگر خستم ازین فرغت
به نور خویش جامی ده بیا بر من سلامی ده
که راحت شم از این تاری برای من کلامی ده
یکم تابش بکن روزی شدم اینجا به در یوزی
یکم هم نور می خواهم ببینم تابشت نوزی
ببین هجران مرا سوزد تمام قلب به تو رو زد
بیا و رحم کن جانم که سینه هم جگر سوزد
صبا با من سخن چون گفت از این معنی شدیدا تفت
بگفتم تو شنیده ای ببین این دل چه برآشفت
بگفتم بهر دریا این کلامی از بلاها بین
فرو می رفت بر زمین به اوگفتم جگر خون بین
عرشی به ابر ندا دادش زبارش سیل شد کم کم
نماند بر ابر حتی کم بگفتم بحر پر اشکم
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۲
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک
2/71
یک نور مرا گمرهم کرد به زعم زمینیان بدم کرد
اما به صفای آسمانها از ما و منی مرا بدر کرد
یک حور ز آسمان بدیدم منظر شدم و خودم ندیدم
هر دم به برم عشوه کند او بر آخرتم دهد نویدم
یک نرگس تیزی قطعه کردم تا دور کس دگر نگردم
دور خودِ خود برد مرا هی تا زنده شوم مرده نگردم
یک موی ختن روی سرش بود من را به قضا بهانه بنمود
هر دم به چو بوی مشک مویش چنگی چو زدم عذاره بنمود
یک لب به من خراب تا داد از سر به قدم مرا چو گر داد
از لعل لبش دلم به خون داد جیحون شدم و مرا امون داد
یک ماه جبین به چشمم افتاد نابود شدم بدن ور افتاد
ماهش ز همه شموس سر بود من را مثه بیدلرزه افتاد
عرشیام رخی بزد به سینه سیناست دگر نمیشه سینه
اصحاب شدم میمنه از او دل در بر او اهل یقینه
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۲
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
2/44
خاکیم که پاکیم مستیم که تاکیم
راهیم که ماهیم چاهیم که آبیم
پر پر زده ایم ما که چنین بال گشاییم
افتاده بودیم ما که چنین رو براییم
زجری شده بر دل که شدیم طور چو سینا
حرفی نبوده به کام شدیم چو مرغ مینا
راضی بوده ایم که شد راز بر این دل
قانع شده ایم که پر در شده این دل
کاری شده ایم که کارا شده جان را
ناری شده ایم که حب سوخته جان را
ناله شده بودیم که ندا داد به دل او
زاری شده بودیم که گرفت چشم به دل او
مسکین بوده ایم که ثروت داد ما را
هی نوکری کردیم که کرده شاه ما را
پشت در نشستیم و دری باز شد آخر
منت بکشیدیم و ماه تاب شد آخر
فرشی شده بودیم که عرشی کرد ما را
در بیت کریمش سر سفره برد ما را
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۲
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
2/42
دل بسته شده حرارتش کنترل است
دل باز شود دوباره عالم سوزد
دل در گرو تو هست و بیمه شده است
گر باز شود دوباره جانم سوزد
دل با ید تو شده است موجش آرام
چون باز شود ساحل خروشان سوزد
دل با نگهت چنین ملایم گشته
گر راه رود باد به طوفان سوزد
دل در حرم تو اینچنین نرم شده
بیرون برود سخره بیفتد سوزد
دل امید شده بهر کریمان یکسر
گر کرم نبود سینه سینا سوزد
دل با توشده عرشی و یک دل گشته
گر تو نبودی تمام دنیا سوزد
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۲
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
2/40
پر پر زده ام که پر شدم یکسره من
نورا زده ام که نور شد در بر من
بر پای بتی چو ماه تابی شده ام
بر پای عروس چو شاه بالی شده ام
با پهنه دریا به کنار آمده ام
در صحنه جان رو به شما آمده ام
آن مهر کنارم که چه عظمایی بود
آن سحر کنارم که چه صهبایی بود
با یک پر پرواز گذشتیم از عرش
با جان جهانیان بماندم تا حشر
مهری شد اضافه بر محرابی من
ماهی شد ظهور بر مهتابی من
عرشی به بر یار شدم هر دم من
با یار وفا دار شدم تنها من
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۲
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک , عارفانه
2/36
بد بخت ندیده بودم دیدم
بر بخت خودم همش به خود خندیدم
بی ارزش و پوچم خودمم می دانم
دل خوش به شما بودم و هم فهمیدم
دیگر به سراغ کس دیگر نروم
چون بر در یک کریم شده امیدم
در دلم تابش لولو دیدم
از فرط خیالش به خودم خندیدم
خنده کنم و گریه که قاطی کردم
مدهوش شدم خیال می می کردم
اندر حرمم مثال سیمرغ شدم
با حال حرم به دل چه ذوقی کردم
من عرشیام و خدا خودش می داند
در عشق تو باز دوباره شوقی کردم
سیّدعرشی
موضوعات مرتبط: دفتر ۲
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
۲۸ / 76
یک خسته در پیشِ گُلش بنشسته
دل ز همه اهل جِنان هم شسته
چون گدا بر حرم عشق شده
او دگر در به در عشق شده
از همه رسته دگر آواره است
چونکه عاشق شده و بیچاره است
بنشسته است که شاید آید
جان او را ز همه بزداید
چارهاش دست خود معشوق است
آخر او در به در و مجنون است
رود گشته است چِشش چون چشمه
عرشی است گشته به عشقش تشنه
سیّد است بر حرم ساداتش
در دل است آتش و هم بیدادش
موضوعات مرتبط: دفتر ۲۸
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
۳۱ / 68
وقتی که عاشق میشوی با درد یکی میشوی
دیگر دلت هیسوزد و عرشی و باقیمیشوی
هی نور بر جانت زند دل از همه چون میرهد
اینقدر ریزد او شراب دیگر چو ساقی میشوی
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه , رشد و سلوک
۳۱ / 67
مردانه دیگر ره روم چون مرد میخواهد مرا
مستانه هی رقصمدگر چون مست میخواهدمرا
مست خدای لایزال گشتم تماما دیگرم
مِی خوار گشتم حرفهای دائم به فکر جیگرم
ره پویحق دیگر شدم با نور والای صنم
در کوی مهدی میروم با نورِ ها هی میپرم
سمتی برایم نور شد از نور نورای وجود
سوری برایم آمده از رازها اندر سجود
راه دگر نِی میروم اندر کمال راهیام
بر کس نظر نِی دارمی چون بر جمالِ باریام
همدوش لیلا میروم چشم رضا مستم کند
چون فاطمه مادر شده هر لحظه او هستم کند
سالمتر از سالم شدم نور علی بر من نشست
عرشیِّسیّد گشتهام غیر خدا جانم برست
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
۳۱ / 55
عمری که با تو نبودم خاک برسرم
من بندهی تو نبودم خاک بر سرم
شیطان هزار ، شش عبادتت کرده
ششروز هم کهنکردم خاک برسرم
هممرگ و زندگیم چهخیری برای تو
بهر تو کاری نکردم خاک برسرم
مولامعلی به یک شبهزار رکعتاست
یک رکعتی که نکردم خاک بر سرم
با لطف و فضلهای تو هر روز میزیام
وایم که توبه نکردم خاک بر سرم
این همه نعمتت شده بر من ازدیاد
بازم حیا که نکردم خاک بر سرم
عرشیم کردهای تو و باز هم بدم
من بندگی که نکردم خاک بر سرم
سیّد تو کردهایام خوب دانمی
یک سجده بر تو نکردم رحم کن برم
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
۳۱ / 26
رحم خدای لایزال گشته به جانم بیشمار
من هر دفعه رفتم حرم پر لطف گشتم از نگار
هی میشوم عالی تبار با قرب بر پروردگار
نوری پی نورا شوم با موهبت از کردگار
سمتم رها هر دم شوی چون آیی تو بهر قرار
دیگر لطافت در برت گردد ز لطف آن سوار
راهم تماما از خداست روحم شده هی در هوار
شبنم ز چشمم هی زند از داغ آن عالی تبار
داغش دلم برنا کند روحم برَد از هر غبار
هی اربعین در اربعین نزدیک گردم من به یار
عرشیام و هم سیّدم کردند من را با کبار
از بس که نورم دادهاند گردیدهام فوق هزار
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
۴۲ / 24
شعر از شاعر عاشق به هما میجوشد
نور او پاش کند ورنه کجا من کوشد
شعر یعنی که به معنی همایی گشتن
نور فاطم به تنت گردد و کاری گشتن
در برِ دوست شدن بَه که چه جاری گشتن
بر روی نور شدن سوری و ساری گشتن
نور آید به بَر و همیشه برپا گشتن
در رهِ راه هما هر دم و برجا گشتن
سِر پیِ سِر به تو بارد که شوی اسراری
نور زهرا به تو بارد که شوی احراری
جان جانان به تو هی گردد و گردی ناری
تا ابد راه بری هی تو به قرب باری
عرشی گردی و بزرگی بشوی چون سیّد
تا ابد نور خوری در دو جهانی جیّد
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک , درباره شعر
