۱ / 23
عرشیام و باز تنم با تو شده در تماس
نمانده دیگر به من نه هوشی و نه حواس
اینکه من عاشق شدم بهر تو دارم سپاس
آنکه تو ناز میکنی اینقده غمزه رواس
با دل خود بهر تو یکسره کردم حراس
دل نه دگر از من است بهر تو دیگر بناس
دیدهی خون گشتهام باز بیا رو براس
تا تو بخواهی گلم بهر تو گردم هلاس
ننگ براین جان من گر نه برت مبتلاس
عقل نمانده مرا بهر تو گشتم سلاس
هر که به تو دل نداد هر چه کند چون هواس
هر که به تو دل بداد در بر بحر بلاس
راه روم نصف شب چون که حسابم شباس
با تونشستم که شد این دل من با کلاس
موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
تاريخ : سه شنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۳ | 22:36 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |
