شعر عاشقانه و مذهبی سید عرشی

سیدعرشی شاعر عاشق

شعر عاشقانه و مذهبی سید عرشی | دفتر ۱

اشعار سیدعرشی
شعر عاشقانه و مذهبی سید عرشی سیدعرشی شاعر عاشق

ستاره‌ها پات می‌کنم

۱ / 77

ستاره‌ها پات می‌کنم

بحور رو خالی می‌کنم

کوه‌ها رو از تَه می‌کنم

خورشیدوقربون می‌کنم

شیطون و نابود می‌کنم

دیوها رو زنجیر می‌کنم

آتیش و خاموش می‌کنم

ظلم و به زانو می‌کنم

ابرا رو پارو می‌کنم

صحرا رو جارو می‌کنم

دلم برات هو می‌کنم

خدا رو راضی می‌کنم

هر چی دارم رو می‌کنم

عرشی‌ام راضیت می‌کنم


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 10:48 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

به به اَلَّله به به اَلَّله چه کرم خانه‌ای داری

۱ / 76

به به اَلَّله به به اَلَّله چه کرم خانه‌ای داری

ای شهنشه ای شهنشه چه صفا خانه‌ای داری

در صفایت در صفایت چه برهنه شده‌ام

به برم نیست دو گیتی منِ دیگر شده‌ام

در هوایت در هوایت سر و جانم دادم

با همین عشق بوَد که اینقدر دلشادم

چه زمینی چه سمائی سرِ کویت دارد

چه جمالی چه کمالی بر و رویت دارد

دیده در گیر تو شد از دو جهان رست دگر

دل برای تو شده مست و غزل خواند دگر

بوی عطر تو برد هوش و چنین روح افزاست

خوابم از سر بپریده است چه عالم افزاست

عرشی‌ام مسکنتم بین، مه عالَم افروز

دست امید به لطف و کرمت ای شهروز


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه , شعر رضوی

تاريخ : دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 10:48 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

چه خجالت زده کردی تو مرا جان جهان

۱ / 75

چه خجالت زده کردی تو مرا جان جهان

چه طراوت چه صفایی بر من ماه مهان

خجلم گشته همیشه به ابد من زارم

تا قیامت ز چه رو سر به شما بر دارم

هستی‌ام هستی و بی‌تو که نباشم نیستم

مستی‌ام هستی و با تو به خودت وابستم

در همان لحظه که بر من تو عنایت کردی

به من و این دل رنجور تو سقایت کردی

من گذاشتم سر خود بر روی پاهایت

هو کشیدم بَرِ تو در نهایت غایت

تو بودی ای شاها که خجالت دادی

بهر من تا به ابد میوه‌‌ی عریان دادی

عرشی‌ام من به سماء رفتم و آخر دیدم

آنچه را در سرِ هیچ، کس نبودش چیدم


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه , شعر رضوی

تاريخ : دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 10:47 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

عاشقم منتظرِ یک پیامی از تو

۱ / 74

عاشقم منتظرِ یک پیامی از تو

اشتیاقم گشته یک نگاهی از تو

پاتقم گشته حرم تا تو شاید آیی

کلک خالی هستم زتو دارم نایی

در خیالت شب و روز به سعایت گشتم

نا امیدی و امید به نهایت هستم

بخدا بهر رخت زار زنم شب هم‌روز

دل سرا پانرگس گفتمش چشم بدوز

این توهم که نبود تو به من ره دادی

تو خودت مُهر زدی گفتی تو آزادی

آن پری چهره دل‌و ، جگرم آب نمود

سینه‌ام وادی طور ، عکس تو قاب نمود

عرشی‌ام جان جهان رحم کن بر دل من

اینقدر غمزه و ناز تو نکن سو‌گل من


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 10:46 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

همه چیم فدای یارم عشق من همان نگارم

۱ / 73

همه چیم فدای یارم عشق من همان نگارم

من می‌خوام برات ببارم هر چی دارم و ندارم

بس که زیبا و قشنگی محو تو شوم هزارم

بر تمام ما‌سوی‌الله هستی چون تو افتخارم

بَه بَه از آن قد و بالا سروی از نور بی‌قرارم

نورت هر دم به دل افتد نتوانم بشمارم

ای همه محو تو و من ، ز تو دست بر ندارم

بگذار ای همه‌ی عشق سر به روی پات بذارم

برده‌ای تو دل به یغما ای تمام روزگارم

تا تو دست من بگیری زنده است ایل و تبارم

هر شبه با تو قرارم من با دیگران چکارم

همیشه منتظر توم من فقط غزال شکارم

بدون تا ابد عزیزم ز تو دست بر ندارم

عرشی‌ام اگه بری تو تا قیامت خون ببارم


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 10:46 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

عالم همه بر عشق بنا هست نه چیز دگری

۱ / 72

عالم همه بر عشق بنا هست نه چیز دگری

بر آدمیان عشق پناهست نه چیز دگری

با عشق ببینید و برِ عشق بشینید

سفره همه عشق است سر سفره نشینید

زیبایی عالم بخدا از عشق است

زیبا رخی و صورت شهلا عشق است

این پهنه‌ی دریا و همه موج خروشان

از عشق سخن دارد و گشته است چه جوشان

این کوه بلند ، گنبد دوّار و دم صور

چون در برِ عشقش شودش می‌شودش مور

خورشید درخشان و همه کوکب رخشان

از عشق بتابند و زعشقش شده افشان

عرشی تو خدایا به عشق راه نما باش

دینم همه عشقت کن و هم همدم ما باش


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , رشد و سلوک , عشق

تاريخ : دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 10:46 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

من غزل گفتم و از اهل غزل بیزارم

۱ / 71

من غزل گفتم و از اهل غزل بیزارم

مست مستم که چنین هوشیارم

وادی طور شدم من که به صعق رو آرم

لعل بر لعل لبش از دو جهان بیزارم

نور او کرده مرا بیچارم

دگر از هر دوجهان آوارم

مستی و بی‌هُشی گشته کارم

می‌دهد هر خبری آزارم

از غمش من جگری چون پارم

از درون همش بسوزم نارم

با دو چشم خود نبینم تارم

با دلم فقط ببینم هارم

عرشی‌ام عاشق شهلاوارم

من فقط با او شده اسرارم


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 10:45 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

دیوانه‌ام دیوانه‌ام  مستانه‌ام مستانه‌ام 

۱ / 70

دیوانه‌ام دیوانه‌ام مستانه‌ام مستانه‌ام

یارم بغل کرده مرا بی‌خانه‌ام بی‌خانه‌ام

منزل به منزل می‌روم نِی شد تمامم منزلی

صحرا به صحرا کو به کو پا هی نهم بر منزلی

هر منزلی لیلی بوَد لیلی به لیلی ختم شد

هرمجمعی‌مجنون‌شدم مجنون‌به‌مجنون وصل‌شد

هر جا روم هر جا شوم روی تو باشد در دلم

هر جا و بی‌جا گشته‌ام تا جا گرفتی در دلم

مأوا به مأوا رفته‌ام نور تو پیدا شد به دل

هر وادیی را گشته‌ام جز مِهر تو نبوَد به‌دل

از هیئتی بر هیئتی از مرکبی بر مرکبی

جز روی تو نبوَد مرا از هیبتی بر هیبتی

از این زمین تا آسمان از این زمان تا آن زمان

عرشی تو را دید هر کجا از این مکان تا لا مکان


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه

تاريخ : دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 10:44 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

دیوانه‌ام دیوانه‌ام  مستانه‌ام مستانه‌ام 

۱ / 70

دیوانه‌ام دیوانه‌ام مستانه‌ام مستانه‌ام

یارم بغل کرده مرا بی‌خانه‌ام بی‌خانه‌ام

منزل به منزل می‌روم نِی شد تمامم منزلی

صحرا به صحرا کو به کو پا هی نهم بر منزلی

هر منزلی لیلی بوَد لیلی به لیلی ختم شد

هرمجمعی‌مجنون‌شدم مجنون‌به‌مجنون وصل‌شد

هر جا روم هر جا شوم روی تو باشد در دلم

هر جا و بی‌جا گشته‌ام تا جا گرفتی در دلم

مأوا به مأوا رفته‌ام نور تو پیدا شد به دل

هر وادیی را گشته‌ام جز مِهر تو نبوَد به‌دل

از هیئتی بر هیئتی از مرکبی بر مرکبی

جز روی تو نبوَد مرا از هیبتی بر هیبتی

از این زمین تا آسمان از این زمان تا آن زمان

عرشی تو را دید هر کجا از این مکان تا لا مکان


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 21:23 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

عرشییُم مو تو را غمگین نبینم

۱ / 69

عرشییُم مو تو را غمگین نبینم

ازون غمهای تو خورده زمینم

الهی غم ز تو دوری گزینه

دگه عشقت تو رِ غمگین نبینه

به قربون دو چشم پر ز اشکت

به قربون جمال پر ز رشکت

الهی عاشقت خرد و خمیر شه

دلت پر از سرور و یاسمین شه

خدا بهر عزیزم غم نبینم

غمش خورده به سینه دل غمینم

تموم زندگیم و پات می‌ریزم

که تا همّیشه شاد باشی عزیزم

الهی خیر نبینه هر کسی که

شده باعث غمین گرده عزیزم


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 21:22 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

بغل گیرم بغل گیرم چه خوش بی 

۱ / 68

بغل گیرم بغل گیرم چه خوش بی

بغل در رحمتی دائم به سر بی

بغل دیگه نداره شک و شبه

تمام جان و تن درگیر حبّه

بغل آغوش پر از ناز داره

بغل قلبم رِ کرده پاره پاره

بغل گرمای گرمابه دریشه

بغل شستن ز هر ما و منی شه

بغل با جان جانانم‌ یکی شه

بغل عین حیاته بیش ز پیشه

بغل وا کن بغل وا کن عزیزم

بغل چون چاره‌ی هر درد میشه

عرشی رِ منتظر آغوش میشه

امیدش دیدن ابروت میشه


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 21:22 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

تمام حمد هر دم صورت توست

۱ / 67

تمام حمد هر دم صورت توست

تمام سوره‌ها هم قامت توست

به نیم رخ کرده‌ای تو حکمرانی

تمام رخ می‌شود فانی جهانی

بیا آن صورت سورا نشان ده

من وامانده از عشقت سلان ده

بذار هر دم ببینم روی پر مهر

بگردم من رها از هر چه چون فهر

بذار روی پری رو را ببینم

دگر من تا ازل آرام گیرم

بیا از چهره‌ات تو پرده بردار

ز بعدش خون‌جگر بر من سرِ دار

منم عرشی تو هستی شاهواره

که کرده قلب و سینه پاره پاره


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 21:21 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

بحر چو هفت آسمان هستی و دریا تویی

۱ / 66

بحر چو هفت آسمان هستی و دریا تویی

هم صدفت باشم ودرون و بیرون تویی

بحر مِیی ای صنم شراب نابم تویی

لؤ لؤ و مرجان تو، باشم و طرفم تویی

بحر چو نورم تویی همه بلورم تویی

عروس دریای تو، هستم و پریا تویی

بحر پُر از ماهییی معنی حوتم تویی

ماهی دریا شدم نفس برایم تویی

بحر وجودی بتم طائر بطحا تویی

عرشی‌ام گردم عدم چون که تماشا تویی

بحر پر از حور تویی لبان چون بور تویی

نخ حریرت شوم سایش جانم تویی

بحر پر از کوکبی ستاره تنها تویی

شهاب وصلت شوم شمس و ضحاها تویی


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 21:21 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

شمس تویی ماه تویی نور رخ شاه تویی 

۱ / 65

شمس تویی ماه تویی نور رخ شاه تویی

ابر تویی سحب تویی معنی باران تویی

هور تویی خور تویی معنی خورشید تویی

آه تویی اوه تویی معنی احساس تویی

حرز تویی عوذ تویی معنی تعویذ تویی

رمز تویی راز تویی معنی اسرار تویی

مهر تویی ماه تویی معنی اقمار تویی

آق تویی بیض تویی معنی الماس تویی

لوح تویی خامه تویی معنی الواح تویی

باد تویی ریح تویی معنی اریاح تویی

نور تویی لمع تویی معنی افروغ تویی

بور تویی لعل تویی معنی حمرا تویی

غور تویی عمق تویی معنی تعمیق تویی

صاف تویی ناب تویی عرشیِّ نایاب تویی


موضوعات مرتبط: آرایه‌های ادبی ، دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:35 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

خداحافظ حرم  ای مونسم  ای یاورم 

۱ / 64

خداحافظ حرم ای مونسم ای یاورم

خداحافظ دلم در هم شده درگیر سرم

دوباره باز من را در برت خان ای کرم

گذارم باز پایین دو پاهایت سرم

نگاهی کن ز روی مهر به چشمان ترم

لباس نوکری را باز ای جان کن برم

من و یک دلخوشی در دار دنیا شد حرم

تمام عیش و نوش دو جهان رفت از سرم

بیا رحمی نما گردم مقیم آن حرم

شب و روزم شود می خوارگی ای دلبرم

زمان بیرون رود من جای تو اندر حرم

مکان دیگر نباشد در بغل گیر دلبرم

الهی عرشی را دوری ور افتد تا حرم

دلم باشد ضریح و سینه‌ام گردد حرم


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه , حرم

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:35 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

هر چه تو خواهی همان  بر من مسکین کنی

۱ / 63

هر چه تو خواهی همان بر من مسکین کنی

پیر و جوانم کنی گرسنه سیرم کنی

دوان دوان سوی خود محمل کشانم کنی

ذره شوم ریز و ریز خاک به پایم کنی

بری برای ذبیح اربا و اربا کنی

بتازی هی اسب را خورد استخوانم کنی

بری توی آتشم هیزم نارم کنی

ببستی پا و یدم بر خود و زارم کنی

آرد کنی بهر نان هی به تنورم کنی

دام نهی در رهم صید به طورم کنی

نرم کنی این تنم تو مثل مومم کنی

شکر زنی هم نمک شیرین و شورم کنی

با همه جام بلا جام صفا می‌کنی

عرشی‌ام و عافیت بهر خدا می‌کنی


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:34 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

با تو بودن چه وجودی غرق است

۱ / 62

با تو بودن چه وجودی غرق است

بی تو بودن بعدم لا فرق است

با تو بودن شده دل عین حیات

بی تو بودن همان ، مثل ممات

با تو بودن چه رجایی دارد

بی تو بودن چه امیدی دارد

با تو بودن به هما‌فر شدن است

بی تو بودن به خجالت شدن است

با تو بودن قدرتی همچو اسد

بی تو بودن شدن است مثل مسد

با تو بودن به ثریا شدن است

بی تو بودن چه خموشی به تن است

با تو بودن عرشی را با حور است

بی تو بودن چو جهنم گور است


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:34 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

ماه خجل مانده از آن‌ چهره‌ی خورشیدی تو

۱ / 60

ماه خجل مانده از آن‌ چهره‌ی خورشیدی تو

ابر چه شرمنده از آن گونه‌ی بارانی تو

آسمان سر به زمین گشت ز اوجت مهلا

باز کوکب شده خاموش ز نورت شهلا

از سخاوتت چنان بحر فرو رفته ، هما

گل ز زیبایی تو محو شده رفته کما

ای که لعیا به جمال تو نظر می‌دارد

ای که صهبا به صفای تو چکانی دارد

شد ضحا از بر روی تو چنین خوش منظر

روز از خاکِ پرِ پای تو شد خوش انور

چشم که بر هم بزنی باد پدیدار شود

چشم حوران همه با چشم تو بیدار شود

در پناهت پُر سیمرغ و هم عنقا باشد

کاش بهر من عرشی به برت جا باشد


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:33 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

از غمت مُردم و آن هجر تو مردن دارد

۱ / 59

از غمت مُردم و آن هجر تو مردن دارد

در خم ابروی تو مردم و آن جا دارد

چهره‌ات کُشت مرا بینی زیبایت کُشت

مه‌جبین کُشت مرا لؤلؤ دندانت کُشت

مژه‌ات کشت مرا ز تیر مژگان مردم

می‌کشد تیر و کمان تو چه تنها مردم

از برت مردم و از پشت تو افتاده شدم

گیسویت می‌کشد از پهلویت بیچاره شدم

نرگست کشت مرا هر دم و آواره شدم

از فراق لبت ای جان چه زبون واره شدم

مست شهلای تو گشتم بخدا مردم من

چشم شهلای تو زیباست زمین خوردم من

عرشی را وصل تو کشت وصل تو مردن دارد

کار تو کشتن است ای جان چه مسیحا دارد


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:32 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

هر چی دارم مالِ تو فقط خودت مالِ من

۱ / 58

هر چی دارم مالِ تو فقط خودت مالِ من

ستاره‌ها مال تو فقط خودت مال من

کبوترا مال تو فقط خودت مال من

پرنده‌ها مال تو فقط خودت مال من

رود و دریا مال تو فقط خودت مال من

کوه و زمین مال تو فقط خودت مال من

فرشته‌ها مال تو فقط خودت مال من

نور سماء مال تو فقط خودت مال من

هفت آسمان مال تو فقط خودت مال من

عرش خدا مال تو فقط خودت مال من

حور و نعیم مال تو فقط خودت مال من

ما سوی‌الله مال تو فقط خودت مال من

گردن و دستم ببند تا بشوم مال تو

عرشی ز هر سو ببند فقط خودت راه من


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:32 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

دست به پایت شدم ای شه خورشید وش

۱ / 57

دست به پایت شدم ای شه خورشید وش

پای ز دستم مدار ای سر و پا خواجه وش

با تو شدم خواجه و هم به کنارم عسل

دست به دامان تو دست دگر بر فسل

شرم شوم تا ابد از تو و لطف تو من

باز رسانی توجان بر خُم مِی دست من

کوه شدی پشت من گرمی دل زین شده

قاف چو یک تکه سنگ در برِ پایت شده

ای جبروتت گرفت بعد خدا عالمی

نور وجود تو زد یکسره در قالمی

سلطنتت پایدار خواجه‌ی ایوان سوار

باز بری دست من بر ید طولا مدار

نور عوالم مدار عرشی را از خود مدار

قفل بکن دست من بر ید هودج سوار


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه , عارفانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:32 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

یک پری رخ بخدا کورم کرد 

۱ / 56

یک پری رخ بخدا کورم کرد

از همه ما و منی دورم کرد

چشم بینا شده‌ای را بنمود

که همش حور و پری دورم بود

هر دو سر سود شدم از عشقش

بحر لذت شده‌ام از مهرش

نیم رخ کرد دلم در‌گیر است

هر چه باشد دو جهان ، دل سیر است

پره‌های رخ چون شمشیرش

می‌برد هوش ز سر از هیرش

یک نگاهی چو نشانم دادش

شده‌ام فانی ابد بر پایش

عرشی‌ام سیر نشوم از چشمش

نرگسش بُرد مرا بَر رسمش


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:31 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

بَرِ من فقط ز عشق گوئید 

۱ / 55

بَرِ من فقط ز عشق گوئید

رویم فقطش به مِی بشوئید

عاشق فقطش بداند این را

مِی خورده فقط چشیده این را

من نور فقط به قلب دارم

منصور شدم فقط بدارم

از گیسوی یار شدم چه مدهوش

با بوی ختن شدم چه بیهوش

آن مژه‌ی مژگان شده تیرم

از ابروی چون کمان بمیرم

نرگس فقطم مرا گرفته

از هر دو جهان دلم برفته

آن رخ بخدا عرشی عدم کرد

از ما و منی مرا بدر کرد


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:30 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

رو بگردانی زمن می‌میرم

۱ / 54

رو بگردانی زمن می‌میرم

اخم ابرو بکنی می‌میرم

دلخوشم بهر نظرهای مدام

نظرت دریغ کنی می‌میرم

همه‌ی قوّتِ جانم تو شدی

گر تو نیرو ندهی می‌میرم

بحث یک روز و دو روز نیست که جان

جان خود را ببری می‌میرم

گر نگاهم نکنی می‌میرم

گر صدایم نکنی می‌میرم

گر بِری از بغلم می‌میرم

دستِ من ول بکنی می‌میرم

به تمام کبریائت سوگند

که اگر رو نکنی می‌میرم

رحم کن رحمت عامی بخدا

عرشی‌ام رحم نکنی می‌میرم


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 20:30 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

چقدَر بحر به من دُرّ دادی

١ / 53

چقدَر بحر به من دُرّ دادی

بهر تک قایق تو لؤلؤ دادی

شمس معنا تو شعاعم دادی

از مصائب تو نجاتم دادی

ای همه ابر بباری باران

بر دل خسته فتاده از جان

آسمان کردی ستاره باران

بر دل شب زده‌ی سر گردان

ای همه رنگ تو رنگین کردی

من بی وزن تو سنگین کردی

هی کنی مِهر به من رحمانی

می زنی مُهر به این زندانی

عرشی‌ام تو برِ خویشم بردی

بحر تسنیم برم آوردی


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ | 23:30 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

مانده بدم آمدی رانده بدم آمدی

۱ / 52

مانده بدم آمدی رانده بدم آمدی

رها نکن دیگرم خوانده شدم آمدی

مرده بدم آمدی فتادم و آمدی

دگر نمیران مرا زنده شدم آمدی

غریب بدم آمدی دور بدم آمدی

دور نشو از برم قرب شدم آمدی

مریض بدم آمدی شکستم و آمدی

دگر نرو از برم سلم شدم آمدی

رنجور بدم آمدی غمین بدم آمدی

همش بمان پیش من شاد شدم آمدی

نقص بدم آمدی عرشی شدم آمدی

کامل بمان در برم تام شدم آمدی


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ | 23:29 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

باز مرا خوانده‌ای با سر و جان آمدم

۱ / 51

باز مرا خوانده‌ای با سر و جان آمدم

باز تو ره داده‌ای به سرزنان آمدم

مورد لطفت شدم جگر در آمد ز دل

ز مهربانی تو همیشه ماندم خجل

مهر قبولم زدی باز شدم راهی‌ات

موجی و بحری عزیز باز شدم ماهی‌ات

باز شده رحمتت رحم شدم در برت

حال بیا جان من مرا بگیر در برت

باز عنایت شدی کم نشود فضل تو

رأفت و غایت شدی چشم امیدم به تو

بَه که نظر کرده‌ای بر من مسکین زمهر

باز دو زانو زدم در بر گردون سپهر

عرشی را نوری به دل بحر شدم از نهل

ضیاء عالم شمول ماه شدم تحت ظل


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ | 23:29 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

گو به مجنون تو برون شو  که دیوانه منم 

۱ / 50

گو به مجنون تو برون شو که دیوانه منم

گو به فرهاد مکن کوه که خود بشکستم

تو بیا بیژن عاشق بده بر من دستی

بشنوی عشق مرا تا به ابد سر مستی

نه چو لیلی و نه شیرین نه منیژه عشق است

عشق فقط عشق منست باقیه دیگر حرف است

می‌کِشم ناز ابد تا به ازل مدهوشم

می‌دهد هر دمم هستی و عدم می‌پوشم

پی رندان دو عالم نروم درگیرم

با لبش من فقطم زنده شوم می‌میرم

عاشقم من که چنین با تو سخن می‌دارم

مست شهلام چنین قول و مقالی دارم

عرشی‌ام لذت مِی کرده نمک گیر مرا

پر گیسوی بلند کرده زمین گیر مرا


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ | 23:28 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

ای کنارم هستی و عمیانم

۱ / 49

ای کنارم هستی و عمیانم

از برت گشته نصیبم جانم

مژه‌ات تیر و کمان بر قلب است

روی تو بر من عاشق حرب است

یک لباسی تا نشانم دادی

کرده‌ای کار هزاران هادی

تو هوای من و هر دم داری

می‌کنم بهر رخت من زاری

پهلویت دیده شود در اوقات

کُشته این جان و دلم را هیهات

دست تو ، هر دو ید بیضایت

می برد این جگرم را غایت

عرشی‌ام بوسه زنی می‌دانم

کم می‌آرم برِ تو نادانم


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ | 23:27 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

مادرم باز مرا مورد لطفش گرداند 

۱ / 48

مادرم باز مرا مورد لطفش گرداند

تا قیامت گرمی آن بغلش یادم هست

روح و جان بر تن این بی‌جان داد

تا ابد فضل عظیمش بخدا یادم هست

بر من بی‌کس و تنها مادری رحم نمود

تا همیشه مهربونیش خدا یادم هست

بحر رحم است در این بی‌رحمی

رحم چون ابر و خور و مه بخدا یادم هست

مهر مادر به جهان مثل منش نیست کسی

آن زمان در بر دامان مَهَش یادم هست

آه و اوهی شده بود جان و تنم از بحرش

نور و هم مرمر چادر بخدا یادم هست

عرشی‌ام بر بَرِ قربانی اهلت مادر

حُسن و احسان عجیبت بخدا یادم هست


موضوعات مرتبط: دفتر ۱
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه

تاريخ : شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ | 23:27 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By M a h S k i n:.