شعر عاشقانه و مذهبی سید عرشی

سیدعرشی شاعر عاشق

شعر عاشقانه و مذهبی سید عرشی | دفتر ۴

اشعار سیدعرشی
شعر عاشقانه و مذهبی سید عرشی سیدعرشی شاعر عاشق

الله اکبر اکبری شد در برم

4/77

الله اکبر اکبری شد در برم

حال با دستان خالی می پرم

هر پرم باشد نشان جبرئیل

در برم باشد همای هر دو ایل

باز باز شاهی شاهانه ام

من شدم شاهین و خود کاشانه ام

با چنین لطفی خدایا خود کِشم

باز بر پای عزیزم من خوشم

باد باد حور حورایی شدش

هر دو عالم در برش ماهی شدش

چه صبایی چه صفایی بود عظیم

نورِ اَللهْ اکبرم بودش رحیم

نادیا مولا علی گویم فقط

چون رسیدم پیش الله الصمد

وای وایم از سرادق بگذرم

چون که پای آن عزیزشد محضرم

عرشی خود را قرص بر پایش بگیر

گر نشد دیگر تو تا آخر بمیر

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:12 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

به خودم هیچ امیدی به خدا نی دارم

4/76

به خودم هیچ امیدی به خدا نی دارم

که چنین پیش شما اشک عزا می بارم

دست من ول نکنی بخدا می میرم

روی خود را نبری بخدا بیچارم

رحم کن بر من و بنگر که چقدر بیمارم

شب به صبح بیدارم به تو امید دارم

گر عدم من بشوم بهتر است تا بروم

هستی‌ام مال شماست من کجا را دارم

ببین حال زارم آتش بر دل دارم

اصلا هر چه شد شد دست کجا بر دارم

دل خوشم من به شما ز خودم نالانم

به خدا گریه کنم ابر چون بارانم

عرشی‌ام می شینم تا ابد گریانم

پس تو از دور بنگر که چه خون می بارم

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:11 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

در رهش گذشتم از خود به جز از خیر ندیدم

4/75

در رهش گذشتم از خود به جز از خیر ندیدم

پیرهن خدمت به تن شد غیراو جامه دریدم

در رهش هر دم و هر ساعت شب و روز دویدم

تا به پایش برسم از همه عالم چه رهیدم

مانده ام چون به رهش من تک و تنها و وحیدم

خود به لطف و کرمش می دهد هر دم چه نویدم

چنگ به دامان بتم بستم و ازخود چه پریدم

مرحمت کرده و پیغام مرا داده سعیدم

دل خوشم از شب قدر نور حیاطش چو بدیدم

آن شروع اول کار بود چقدر پرده دریدم

بی امان گشته ام از آن نگهش ز خود طریدم

آسمانها نبوَد صورت زیباش شهیدم

عرشی را طاقت ز کف رفته به پاهاش رسیدم

دست به پاهای بتی گشته ام دیگر چو حدیدم

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , رشد و سلوک

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:10 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

آن صفای حرمت یادم هست

4/74

آن صفای حرمت یادم هست

دائما شد کرمت یادم هست

به خدا گشاده گردیدش در

ناله ها پشت درت یادم هست

چه جمال پر ز نوری بودی

ای شها نور برت یادم هست

پر حور بود چه حالی بودش

حوریان دور و برت یادم هست

دیگر آن لطف تو سرشارم کرد

شکر تو لطف گران یادم هست

خال مه روی تو نابودم کرد

آن فتادن به زمین یادم هست

عرشی بردی سر سفره ی خود

سفره های کرمت کردم مست

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , شعر رضوی

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:10 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

با چنین لطف و صفای آنها باز چه کم آوردم

4/73

با چنین لطف و صفای آنها باز چه کم آوردم

جانب طور دویدم زصفا باز نويد آوردم

چه کرم در کرمی بر من شد باز چه خم آوردم

شد به موسی وادی طور یکی دم به دم آوردم

جود اجود شده دائم دورم روی شرم آوردم

سینه سینا شده هردم بر من نور ز نور آوردم

وهب وهاب نیامد به حساب سر به زیر آوردم

چشم دل نور بدید از پی نور چه سعید آوردم

رأفتى شد ز رئوفی بر جان چه امید آوردم

دل من گشته پر دُرّ ای وای كه چه عيد آوردم

رحم رحمان و رحیم یکسر شد به بهشت آوردم

اینقدر پاره شده نور از نور که سعود آوردم

محبت کرد و مرا عرشی کرد هدیه ای آوردم

لطف حب رحم و كرم جودِ رئوف فضلِ وهاب هر دم

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:9 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

هر چی خوشحالت کنه دوست دارم انجام بدم

4/72

هر چی خوشحالت کنه دوست دارم انجام بدم

برا که تو شاد بشی می خوای جونمم می دم

چکار کنم بگو تو سر گردونم برا تو

یک کاری یادم بده انجام بدم برا تو

عشق تو بر دل نشست دل آذین بهر تو بست

منتظر تا تو بیای سر راهت هی نشست

هر چی بخوای آمادم دربست پیشت آمدم

جونم در اختیارت قربونتم دم بدم

بیا ببین عزیزم خونم برات می ریزم

از دوریت پیر شدم مثل برگ پاییزم

ای فدای گونه هات کشته سرخی لبات

از ابروهات گشته لعل این جگر من برات

قربون چشم نازت آواز جانگدازت

عرشی شدم براهت کشته منو نگاهت

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:8 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

هر چی که تو دوست داری دوستی من حب توست

4/71

هر چی که تو دوست داری دوستی من حب توست

هر چه تو خواهد دلت دل تپشش بهر توست

عزیز هر چه میلش میل برای توشد

میل به میلت دهم میل که میل تو شد

هر چه تو انتخابت که انتخابم تویی

رای همه ش مال توست رئیس این دل تویی

هر چه تو را خوش بود مرا همیشه خوش است

خوشی به غیر تو نیست هر چه خوشی از تو است

هر چه تو حالت باشه که حال من خود تویی

حال فقط با تو شد حال وجودم تویی

هر چه تو خواهی همان خواهش من خود تویی

خواهشی بر من که نیست خواهش جانم تویی

هر کجا خواهی بشین که هر کجا مال توست

عرشی به دنبال تو پهن شود فرش توست

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:8 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

نور از تو نشئت می گرفت آن نور عظمی یاد باد 

4/70

نور از تو نشئت می گرفت آن نور عظمی یاد باد

نور شد وجودم یکسره آن نور حورا یاد باد

هر وادیی بودش یکی آن خلق والا یاد باد

بر اسب بالدارش سوار پا در رکابش یاد باد

بر آسمان پر می زدیم آن آسمان ها یاد باد

تا عرش رفتیم و همان کوه مطلا یاد باد

آن هدیه را دادش خدا غماز والا یاد باد

دیگر نباشد در حروف آن راز و سرها یاد باد

گشتیم به دریا غوطه ور دریای نورا یاد باد

دیدیم عجایب هر طرف آن عمق دریا یاد باد

هی نور می خوردیم و هم حکمت به جانها یاد باد

هم علم و حکمت نور بود نور بود ز حورا یاد باد

در عرش هی گشتیم و شد عرشی مرا جان یاد باد

اما هنوزم منتظر بر وصل تو دل شاد باد

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:7 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

صورت نورانیت در نور بود

4/69

صورت نورانیت در نور بود

از حریم صورتت جان شد کبود

پهنه ی هفت آسمان گشته خجل

از صفای صورتت رفته به ظل

یاوری بر روز حشر حورای قلب

اهرمن را تو ز من کردی چه سلب

در حریم میکده حاضر شوی

بر همه می خوارگان نازل شوی

هی دهی تو از شراب سلسبیل

وادی کوثر بریزی بی بدیل

چشمه ی جوشان کنی هر چشم را

درّ نور افشان کنی هر عین را

عرشی با جان و دلش در گیر توست

عشق او شیرینیش از نور توست

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:7 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

پای تو چون چشمه ای از نور بود

4/68

پای تو چون چشمه ای از نور بود

پای زیبایت عزیزم حور بود

جان من با پای تو مسرور بود

فاصله تا پای تو چه دور بود

هی صفا کردم به دل از پای تو

پاره گشته قلب من از بهر تو

پا زدی آتش گرفت جانم ز پا

جان من شد دیگر از عالم جدا

شد شفا چون جان من از پای تو

روح قدسی گشته جان از نای تو

هر دمم گشته مسیحایی دگر

چون که جانم تا رسید بر پای تو

عرشی را با پا دگر پا داده ای

می دود دنبالت در هر جاده ای

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه , عارفانه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:6 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

در ره عشق که نشستیم خدایا شکرت

4/67

در ره عشق که نشستیم خدایا شکرت

ما دگر باده پرستیم خدایا شکرت

به صفا دل چو ببستیم خدایا شکرت

اهل این بادیه هستیم خدایا شکرت

ما که از عهد الستیم خدایا شکرت

پرچم و خیمه ببستیم خدایا شکرت

جامه اش به تن بکردیم خدایا شکرت

بخدا نوکری کردیم خدایا شکرت

یاری فاطمه کردیم خدایا شکرت

گریه آواز چه کردیم خدایا شکرت

بر رهش سینه زدیم ما خدایا شکرت

یاد سر به سر زدیم ما خدایا شکرت

عرشی شد فرشی به پایش خدایا شکرت

کی شود قربان برایش خدایا شکرت

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , مناجات و ادعیه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:6 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

مژه مژه کرده ای مژگان مرا طور کرده است

4/66

مژه مژه کرده ای مژگان مرا طور کرده است

تیر مژگانت به دل دل همچو نوری کرده است

مژه شد همراه من حالا که یاور بر من است

ناوکی چون حوریان هر دم به دامان است

مژه ات بر زیر ابرو ابروانت هم کمان

تا به کی فرغت عزیزم پیش این عاشق بمان

نرگست در زیر مژگان گشته غوغا می کُشد

با نگاهت جان و دل را سوی حورا می کِشد

گونه هایت گوئیا شد بر تمامم نور حق

سرخ فامی دو گونه کرده دل را مستحق

لب نگو لعلی شده است و خون کند هر دم جگر

می کُشد هر دم عزیزم قاتلِ جان است مگر

عرشی شد دربستِ رویت مانده بر روی تو او

همه اش شهلا شده خود دیگرش گشته چو او

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:5 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

ای صنم هر چه که باشد من به تو دل داده ام  

4/65

ای صنم هر چه که باشد من به تو دل داده ام

ای بتم بر تو شده جان من که ایمان داده ام

دل به مهرت گشته آگاه خدا را چه کنم

در غمت افتادم از پا همش عطسه کنم

حال من مانده ام و مهر چنان نورایی

چه دلم بسته به تو تو چقدر زیبایی

به کجا من بروم از که شکایت بکنم

به کجا مثل تو یابم به که من رو بکنم

عشق چون نور تو گشته است به جان و دل من

تو بیا دست بزن نور بده سینه ی من

پای عشق تو عزیرم به ابد میمانم

این همه شعر برای تو فقط می خوانم

عرشی تو شده ام تا تو شوی خوشنودم

گر نگاهی نکنی هیچ نباشد سودم

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:4 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

زانویت شیرینی جانم شده

4/64

زانویت شیرینی جانم شده

از صفایش راحتی بر جان شده

آنچنان روحم شده درگیر او

کو بگو گویا که ایمانم شده

زانوی نورانیت روح الفزاست

در حریمش اینقدر دار الشفاست

راه بر جانم نموده زانویت

حال من را می برد بر پهلویت

تا کنی بر من نگاهی جان دهم

با صفا بر زانویت ایمان دهم

جان من جانان من ایمان من

بردی هر دم همه ی سامان من

سر به زانوی تو عرشی آرزوست

زانوی چون خم تو پر از سبوست

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 3:4 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

عالم چه به هم ریزم از دست تو ای جانم

4/63

عالم چه به هم ریزم از دست تو ای جانم

دیوانه کنی من را در پیش تو می مانم

تو خود بری هی هر دم این دل چه بسامانی

تنها بوده ام تنها در بی سر و سامانی

آذر بزنم از عشق بر وادی طوفانی

دیگر نبود من را وادی پشیمانی

عشقت شده چون شوری شوری به دلم غوغا

غوغای تو پر شور است سر را بکند سودا

دیوانه و بی خانه مهر تو چه در جانه

بی هوشم و هم سرخوش عقلم به تو ایمانه

ای وادی سر گردان گشتم به همه دوران

جز روی تو در جان نیست رحمی و مرا بنشان

عرشی ز جهان رفته روزش شده هر هفته

هفته شده ماه و سال سالَم ز دلش رفته

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 3:3 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

جنةالمأوي برايم باز شد روی او را این دلم آگاه شد

4/62

جنةالمأوي برايم باز شد روی او را این دلم آگاه شد

باز بردم تا مرا بالا خدا بر امیرالمؤمنین پرواز شد

حال مأوا شد به من مأوای یار بر دلم گشته چنان صهبای یار

چه پرنده ای بدان جا پر زند سینه چون گشته دگر یک با نگار

جنت مولا خدایا با سوار مانده ام آنجا به پیش کردگار

چه بهشتی سر به سر گشته به من من نشستم پیش جدم با سوار

در کنارش آخرش بالا شدم باز با عشّاق مانده ام تنها شدم

دور تا دورم پرنده پر زند تا به سوی فاطمه معنا شدم

نور بود نور بود نور حق تا شدم نورا خودم مانند حق

هم صفا و هم هما گشتم دگر حق حقی گویم که حق گشتم دگر

ابر از نورش شدش باران چو نور این دلم زیبا شده مانند حور

نور اینجا نور مطلق چون بود طور مطلق گشته ام مانند نور

عرشی یک اسم است اینجا راه نیست نور عرش با واسطه گشته به لیست

نور در نور هم دگر اسمش نبود من خود اویم دگر من نیست نیست

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه

تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 3:1 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

چه سروریّ و چه حوری به چه رنگی تو قشنگی

4/61

چه سروریّ و چه حوری به چه رنگی تو قشنگی

چه صفایی تو وفایی ای دل آرا چه بی رنگی

شادیِّ دل چه شهابی بر دل من چه شفایی

تو چه ماهی چه پناهی بده بر من تو سلامی

سحب مطلق تو چه باران دادی بر من تو چه سامان

باد و بوران همایی بزنی دل تو به دامان

نم نم نور و نوایی به دلم تو خودگواهی

بحر و دریای پر موج تو به تنهایی سپاهی

سبز و خرم تو زمرد به دل من کن تردد

چه چمن در چمنی تو می دهم بر تو تعهد

شهپرت حور و صفا شد بر دلم نور خدا شد

شاه ابروی بهشتی نور حورا به دلم شد

عرشی را پر شده صهبا زلباسهای تو زیبا

بلبلی گشته چو مینا ز دو چشمان تو شهلا

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه

تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 3:1 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

شانه شانه کرده ای جان شانه شد

4/60

شانه شانه کرده ای جان شانه شد

دیگرم پهلوی تو کاشانه شد

شانه کرده نور موهای مرا

از نوازش گشته ام چه رو برا

دست تو شانه به مویم تا که زد

از عوالم جان من بیگانه زد

می به میخانه نمی خواهم دگر

شانه مست مست مست کرد این جگر

چون سه دستی شانه شد موهای من

لذتم گشته مدام و بی زمن

مو طلا شد نور شد بس کن دگر

ای عزیزم تا ابد من را ببر

عرشی موهایش شده موی بهار

شانه کرده چون که مویش را نگار

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: آرایه‌های ادبی ، دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه , عارفانه

تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 3:0 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

فراموشم نکن نوشم تو هستی 

4/59

فراموشم نکن نوشم تو هستی

به این عالم فقط روزم تو هستی

بیا با من صنم تا در حرم ریم

ز پای سلطنت مژگان بچینیم

مرا از دور بینی قرب بنما

به زانوی خودت چون صید بنما

بگذار پیشت بمانم تا ابد گاه

نوازش کن مرا تو گاه و بی گاه

تماشایت شود روزی دمادم

به پاهای تو افتم دم وَ بی دم

ز نورت هی شوم چون کوه طوری

دلم با تو شود مثل بلوری

بیا تو عرشی را با دست بر گیر

کنارت آید و هرگز نشه سیر

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:59 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

دست بر پشتم زدی پشتی نماند

4/58

دست بر پشتم زدی پشتی نماند

رد دست توست پیکر چون نماند

دیگر این تن جز به تو مایل نبود

بحر کشتی خود تو را ساحل نمود

پشت پشتم هم به تو گرما شده

تا ابد این پشت بر تو تا شده

ای همه پشت و پناه عالمی

در دو عالم زخم دل را مرحمی

پهنه ی پشتم شده چون پشت تو

محکمم کرده چقدر آن مشت تو

پشت من شد تا همان پشت خدا

چون پناهم گشته هی نور هدا

عرشی پشتش گرم از دست تو است

دست حورا پشت او محکم ببست

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:58 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

چه بغل در بغلی گشتم من

4/57

چه بغل در بغلی گشتم من

به چه خوش بخت شدم مُردم من

هر بغل شد به ابد آرامش

بس کن اینقدر نکن آسایش

بخدا نیست شدم از رحمت

من دگر کُشته شدم از نورت

ای هما جان مرا بردی تو

من چه زهدی بکنم زهدی تو

در حریمت به بغل جا دادی

به چه آرامش مطلق دادی

در رهت آمده ام ! آوردی

تو خودت مرا به پیشت بردی

عرشی را چه سان تشکر باشد

خجل و شرم از آن شه باشد

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه

تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:58 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

باز دلی تنگ شده بهر گلی لعل شده

4/56

باز دلی تنگ شده بهر گلی لعل شده

باز دنبال بهار عاشقی یک وهل شده

باز دلی خون جگر مانده شده در سحر

باز به دنبال صبح منتظر یک خبر

باز دلی گشته سِحر دودش بلند گشته شعر

باز به سان هیزمی آتش گرفت همچو وهر

باز دلی شد غریب می خواند امن یجیب

باز چه مضطر شده دو دست شد سوی حبیب

باز دلی پر صدا داد زند گوید خدا

باز به آواز شده زند بر عشقش ندا

باز دلی داغ شده طفلکی بی تاب شده

باز دنبال شهاب چشمش پر از آب شده

باز دلی نار شده عرشی به سرداب شده

باز به دنبال یار منتظر و زار شده

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 2:57 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

عشق از معشوق است کاین جا عاشقی ست

4/55

عشق از معشوق است کاین جا عاشقی ست

ور نه عاشق را چه نوری نور نیست

چشم از معشوق اول چون شود

ور نه از عاشق کجا چشمی بود

صورت محبوب دیوانه کند

ور نه این دل بر که نظّاره کند

آن قد و بالا ز نورا را خوش است

ور نه با سرو و صنوبر نی نشست

معنی معنا از اسرار هماست

ور نه بر دل کی دگر نور خداست

مهر از مهرانه اول سر زند

ور نه بر این دل کجا مُهری زند

ماه مهتاب می کند رخشندگی

ور نه عرشی را چه باشد زندگی

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:13 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

برق زیر چشم شد بر جان من

4/54

برق زیر چشم شد بر جان من

من دگر چشمه شدم جانان من

برق زیر مژه نورانی بود

روح من از بهر تو فانی بود

برق چشم یک کریم کورم نمود

دل شده روشن به شکرم در سجود

برق برق نرگس حسنا بود

نور برقش چون مرا سینا بود

برق براقم نموده ای خدا

حال گشتم هی به دنبال هدا

برق خط چشم تو خط وجود

هر که بیند تا ابد گردد سجود

برق عرشی را جگر خونش نمود

برق لای پلک تو جانش ربود

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:13 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

زیر شالی رفته ای شاهی تو خود

4/53

زیر شالی رفته ای شاهی تو خود

تاج بر سر چون نمی خواهی حَمود

تاج گشته منتظر بر آن سرت

ای هما حیدر به قربان سرت

از سرت بالاتر اصلا جای نیست

تاج جایش زیر پایت هم که نیست

ای به قربان سر پوشیده ات

من فدای راس حق بوسیده ات

سر به سر گشته عوالم از سرت

راس مولا شد فدای پیکرت

رحمت دائم سرت خود حق بود

آیه های محکم مطلق بود

عرشی فانی گردد از روح و روان

تا بدیدش راس شیرنت به جان

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه

تاريخ : سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:13 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

چشم خمار تو خم لذت است

4/52

چشم خمار تو خم لذت است

چشمه ی آب حیات بی غم است

چشم با یک چشم مستم کرده است

با دو چشمت می شوم عیناء پرست

چشم تو شد دیده ی سینای بحر

حدقه ات زد حلقه بر جانم چو فهر

چشم پر مژگان تو هی شانه زد

تیر مژگان بر دل من لانه زد

چشم تو شد بی نگاه مُردم خدا

با نگاهت می زدم من دست و پا

چشم بر چشمم بنه تا جان دهم

در رهت من هر چه دارم آن دهم

چشم جان را برده تا بالای عرش

عرشی کم آورده و مانده به فرش

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:12 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

پا بود چون پهنه ی دریای نور

4/51

پا بود چون پهنه ی دریای نور

هر دم از او می چکد باران حور

پا بدادی جان در آمد از صفا

جان فدای تو شود نور وفا

پا چه بودش نور خورشید شد خجل

پهنه دریا فرو رفت شد به گل

پا و خطوه نور هر هفت آسمان

یک قدم شد نور هفت اختر به جان

پا شدش بر جان من بی منتها

نور پایت کرده جان را مبتلا

پا سمین شد دل نشین شد بر دلم

بعد بوی پای زیبایت گلم

پا شدش بر روح عرشی هم روان

عاشق پای توام ابرو کمان

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:12 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

مژه ات مژگان من دادی نشان

4/50

مژه ات مژگان من دادی نشان

تیر بر قلب من عاشق کشان

هر یکی از مژه ات تیری شده

این دلم بهرت چه بیچاره شده

مژه های سرخ فامت خون شده

می کشد هر دم دل مجنون شده

ای که مژگانت شده نرگس بهار

بهر این افتاده از جامت ببار

رحم کن این عاشقت تیرش بزن

تا که عاشق تر شود چشم هم بزن

تیر تیر مژه ات جام صفا

هی بنوشم تا شوم من مبتلا

عرشی تیرت خورده و عاشق شده

هی بسوزد عاشق شهلا شده

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:11 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

از همه فکرم رها بر تو شده فکر من

4/49

از همه فکرم رها بر تو شده فکر من

زندگی دیگه نشد تو زندگی بهر من

حالا فقط دیگه تو خیال و ذهن منی

پس بیا جدی تر و محکم توعشق منی

قول می دهم گر بیای دورت می گردم مدام

من که همین حالاهم افتاده ام توی دام

بهانه ی صحبتم با تو شده غربتم

سخن فرازی کنم عشق تویی ای بتم

الف الف حرف زدم بیا شوم من عدم

گر تو همینی بدان بهرت هزاران لبم

باز دلم تنگ شده ببین جگر خون شده

بهر تماشای تو سر به بیابون شده

عرشی به تو منتظَر رخ بنما جان ببر

برای شهلای تو شدم ز عالم بدر

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عاشقانه

تاريخ : سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:11 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |

این دل به هما روی دو عالم  بسپارم

4/48

این دل به هما روی دو عالم بسپارم

مردم بخدا زندگی گشته مثل کارم

مامور شدم زنده بمانم که نگارم

بر عشق خودم شعر کنم همش ببارم

زنده شده این دل که ستاره است شکارش

دل مرده کجا فهم کند رفت پی کارش

با بی خبران ز عشق چه غربت آید

او را که نبوده درد چه صحبت آید

با آنکه دلش به کینه آکنده گذر

از نور شفا بخشی و بخشش چه خبر

با آن که به لج عناد و کج بین گشته

چون خود زده خواب دلش نگردد شسته

با اهل نفاق از صداقت چه خبر

عرشی چه وفاقی سلامی بگذر

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۴
برچسب‌ها: سیّدعرشی , رشد و سلوک

تاريخ : سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:10 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By M a h S k i n:.