شعر عاشقانه و مذهبی سید عرشی

سیدعرشی شاعر عاشق

یکم من نور میخواهم دگر خستم از این ظلمت

اشعار سیدعرشی
شعر عاشقانه و مذهبی سید عرشی سیدعرشی شاعر عاشق

یکم من نور میخواهم دگر خستم از این ظلمت

2/74

یکم من نور میخواهم دگر خستم از این ظلمت

خودم را طور می خواهم دگر خستم ازین فرغت

به نور خویش جامی ده بیا بر من سلامی ده

که راحت شم از این تاری برای من کلامی ده

یکم تابش بکن روزی شدم اینجا به در یوزی

یکم هم نور می خواهم ببینم تابشت نوزی

ببین هجران مرا سوزد تمام قلب به تو رو زد

بیا و رحم کن جانم که سینه هم جگر سوزد

صبا با من سخن چون گفت از این معنی شدیدا تفت

بگفتم تو شنیده ای ببین این دل چه برآشفت

بگفتم بهر دریا این کلامی از بلاها بین

فرو می رفت بر زمین به اوگفتم جگر خون بین

عرشی به ابر ندا دادش زبارش سیل شد کم کم

نماند بر ابر حتی کم بگفتم بحر پر اشکم

سیّدعرشی


موضوعات مرتبط: دفتر ۲
برچسب‌ها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک

تاريخ : دوشنبه یازدهم فروردین ۱۴۰۴ | 9:41 | نویسنده : اشعار سیدعرشی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.