۳۱ / 22
ها تمام زندگیام تا ابد گردیدهاست
هو شده ذکرم مدام و جان و روحم کُشته است
های و هو هی میکنم جانم چنین گشته دگر
این همان لطف است از اکرام آن تنها جگر
من به هایم هو کنارم بلکه در جان منست
لحظهلحظه سال و ماهم همشب و روزم شدهاست
بست من بن بست نِیست راه هما شد لاتنی
نور من انوار نیست چون گشته از نور خدا
سهم من با لطف الطاف الهی ممتد است
راه من با راه ریحانه یکی دیگر شده است
ساحلم رد گشته و جان همچو دریا میرود
راه من وا گشته و روحم چو علیا میدود
سمت سامان ابد گردیده سیّد عرشی جان
نور اللهالصمد گشته دگر در روح و جان
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه , عارفانه
۳۱ / 21
شعرِ عاشق که فقط معشوق است
راور راه رضا محبوب است
نیستش چون به جهان پرتو نور
سیّد عرشی همان مرغوب است
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , درباره شعر
۳۱ / 19
ما در پی مستی بخدا هست شدیم رفت
حالا پی هستی به هدا رسم شدیم رفت
شامل شدهایم نور خدا در دل ما هست
قابل شدهایم فاطمه اندر برِ ما هست
از زلف فر و مژّهی عطرین خبر آریم
از لعل لب و موی بلورین خبر آریم
از چشم هما مست شدیم حامل نوریم
با دست صفا ناز شدیم آخر طوریم
سینا شدگان در برِ معشوق جهانیم
سیمای نهان دیده و در صمت بمانیم
عرشی شدگان در برِ هر عرش خداییم
سیّد شدهی دست رضاییم و بمانیم
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه
۳۱ / 17
ما بارقهی نور به عالمچه بپاشیم
در راه صنم خواهش ایام هماشیم
سر را به سر دامن زهرا بکشانیم
اندر بغل مادر عالم چه بمانیم
سمتی که دگر در بر ما نیست که نوریم
بهر علی و فاطمه همّیشه چو پوریم
لعیای تمام علوی بر دل ما ماند
مهسای نوا نور خدایی به صدا خواند
ربطی شدهایم ربط که از اوش بگوییم
ماهی به جگر گشته که هی موش ببوییم
سویی بر ما نیست که در لایتناییم
بویی بر ما نیست که ما بوی خداییم
عرشی شدهایم دائم اوقات صفاییم
بهر همهی اهل خدا اصل وفاییم
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه
۳۱ / 16
باز داداشم رضا برده این جان و دلم
باز بر پای ضریح شد صراحت از گلم
هر چه گوییم چشم گو در کنف بر خالقی
هر چه گفتیم مال توست بر ستیا تو لایقی
گرم و سرد روزگار بگذرد غصه نخور
هر چه دادیم مال تو با زمانها نِی تَمُرّ
عرشی ناراحت نباش موقعش گردی به جاش
تا ابد ای جان ما خواهی بود هر دم به پاش
بحر نور هی میخوری با سکینه میپری
تا ابد در راه او نِی دگر تو غم خوری
باز بارانت زند رحم شایانت کند
در ره نورا شوی نور بر جانت کند
فاطمه همراه اوست اصل زیبای سبوست
چونکههمسر بر علیست اصلهستیبهر اوست
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
۳۱ / 15
همه عالم بوَد در بینهایت
کجا غایت همه در بینهایت
مگر راضی شوی تو در حدودی
دلت عاشق شده بر بینهایت
کدامین ور شود بر تو به غایت
تو بنگر هر جهت را بینهایت
همین که فکر کنی باشد به غایت
جهات و هم زوایا بینهایت
ز آخر هم نباشد چون به غایت
ز اول لاتنا و بینهایت
بطون را نیست جانِ من به غایت
ظهور هم باشدش در بینهایت
درشتی و بزرگی بینهایت
به ذره گر روی هم بینهایت
چرا چون خالقش هست بینهایت
همه عاشق که معشوق بینهایت
چنین گفت سیّد عرشی برایت
دلیل هر چه هم هست بینهایت
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه
۳۱ / 14
خط چشمت جان و روحم را ربود
ای رضا جان باز افتادم سجود
آن ملاحت شد لطافت بر دلم
باز روحم رد شدش از هر ظُلَم
خط هادی و هدایت گشته بود
این دلم راضی به غایت کرده بود
روح من چه نرم شد با زیر چشم
غرق نور و رحم شد از تیر چشم
عرشی را گشته مقامش خط چَشم
هر چه آقایم بگوید روی چشم
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
۳۱ / 13
نقارخانه به صدا گشتهاست
صحن حرم باز صفا گشتهاست
گشته چه بانگی که دلم خوش نمود
بهر حرم جان به صفا هُش نمود
بانگ به یعنی که به رحمت شدید
گرم صفا اوج محبّت شدید
بَه چه صدایی سر صبح و غروب
گشته به جان رفع تمام کروب
تقتق طبل و دهل و بوقها
گشته به جانم رفع اندوهها
در حرمش پخش شده آن صدا
گشته بلند گوئی برای هدا
سیّدعرشی چو شنیدش صدا
یاد شدش از بر و روی هما
موضوعات مرتبط: آرایههای ادبی ، دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , شعر رضوی
۳۱ / 12
روی فوق هر چه هست دامن مولا علی ست
بینهایت میرود نور مولایم قوی ست
عاصمه نور علی ست فوق بر هر نور او
میدهد هی بر دلم نورهایی چون سبو
نور یعنی فاطمه گشته پیش حیدری
او نگهداری کند والی حق آن علی
مادرمفوق صفاست دامنشهردم شفاست
چون تماماً احمد است نور او الّا خداست
ماندهام بی واسطه نور اعظم جانمه
خوردهام علم هدا فاطمه مامانمه
سرمه گشته دیدهام چون رضا من چیدهام
روشناست چشمم مدام فاطمه شد میوهام
راه علیا دیدهام حور والا چیدهام
عرشیام با عاصمه نور گشته دیدهام
موضوعات مرتبط: دفتر ۳۱
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه
۴۲ / 32
ای خدا یلدا شده نور رضوان را رسان
این شبِ ظلمانی را از کیان ما بران
بس بوَد ظلم و ستم نورِ عدل را کن حکم
تا جهان خرّم شود شرّ یلدا را بِکَن
وای شب طولانی شد ظلم بر ما بانی شد
نور خورشید کِی شود یلدا دیگر جانی شد
ماندهایم اندر فراق تا بیاید نور حق
شب رَود دیگر خدا ظلم شود دیگر دمق
خسته گشتیم ای خدا گشته تاریکی به ما
گریهها چون رود شد کِی رسد بر نورِ ها
بغض گشته بر گلو رفته از ماها صفا
نور مهدی را رسان تا شویم اوج وفا
سیّد عرشی گذشت از شب و یلدا خدا
کاش انسانها رسند بر دو نورِ هو و ها
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , شعر مهدوی
۴۲ / 31
شکر و حمدت میکنم ای خدای لایزال
دور کردی تا ابد تو ز من هر نوع ملال
دوست دارم حمد تو شکر گویم با هوار
چون اذان مثل بلال هم همیشه بر قرار
من شدم با فاطمه جان شده بیواهمه
شکر کِی بتوان نمود دانی حتی نِی کمه
وای ای پروردگار تا ابد من شکرگذار
دانمی نِی میشود دلخوشم پس تو شمار
ای رفیق لاحدم ای امید بیحدم
این من زیر عدم کردهای فوق صدم
مونس تنهایام با تو چون آبادیام
نیست دیگر غربتم چون به سویت راهیام
بی نهایت سوی تو گشته بر جانم خدا
هر چه آیم نازتر میکنی بر من ندا
تو تمام نِی میشوی هی همش زیباتری
هر چه سویت میشوم باز هی تو برتری
گو چه گویم ای خدا رأفتت گشته به ما
سیّد عرشیام و رحمتت از سویِ ها
تا ابد من روسیاه تو تمام نور ای خدا
من بهسویت هیدوان تو دهی هیمن شفا
شور دارم از تو ها ای فدایت ای خدا
هر چه میآیم همش لطفها باری به ما
تو فقط تنها تویی که مرا کردی جدا
کردیام خلوت نشین با جگرهای طلا
باز هم هی میشوم غرق شورت ای خدا
حمد و شکرت میکنم با تمام جان خدا
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , مناجات و ادعیه
۴۲ / 30
زهرایم و با تو منم چاکر به آلالله تویی
مادر چو رحمت بر تویم تو موج محکم از منی
ای پارهی قلبم عزیز من نالههایت بشنوم
هر جا شوی هر جا روی خود ناز تو هی میخرم
تا آخر هستی شدی عرشی خودم دادم تو را
همّیشه پیشت مانمی اصلا خودم خواهم تو را
راهت به سویم کردهام راهی دگر نتوان روی
اصلا تو اموال منی ملک دگر نِی میشوی
تو هدیهی خالق به من هستی عزیز جان من
من نور حق بر تو شدم هستی تو بر سامان من
شبنم ز چشمت آید و من خود همه را میخرم
هی تا ابد جان تو را خود سوی الّا میبرم
دیگر ابد با مادری ای سیّد عرشی من
تو در کنار فاطمه هستی ابد در پیش من
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه
۴۲ / 28
حالا که ننمودی شفا ریزم نما بنگر وفا
دودم بماند سوی توست با تو فقط باشد صفا
امّا تو میدانم دهی من را خدائیام شفا
آخر تو میدانی که من غیر تو را کردم جدا
ای ناز ای زیبای حق این جان من کن روبهرا
تا باز بر تو هی شوم با هم رویم سوی خدا
ای شهلقا شیرین ادا بیا دگر تو رو خدا
من را نوازش کن صنم تا درد شود از من جدا
راه تمام مستانهام ای شور و شوق انبیا
بنگر مرا دنبال تو هستم به هر نوعی طلا
حالا بیا جان علی آن حیدر کامل خدا
من را مدوایم نما در لحظه بنمایم شفا
اسلمتر از سالم کنم تا هی شوم چون نورِ ها
کاملتر از کامل کنم تا هی خورم نورِ خدا
عرشی همش مال تو شد فرشی برایت شد طوی
سادات سیّد خسته است رد کن تو او را از بلا
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی
۴۲ / 27
افتادهام از پا چرا شهلا نمیآید برم
من ماندهام در ره چرا لیلا نمیتابد سرم
عشقت بمانده در فراق رحمت کجا رفته صنم
او درد دارد محترم حالا کجاهستی کرم
گر تو چنینخواهی کهخُب هی جان بسوزانم مرا
گر از تو نیستش ای عزیز لطفت نما جان را شفا
دردم ز سالش رد شده سامان دگر شد موقعش
گر هر چه بودش مد شده حالا بیا دیگر برش
سامان صفای هر دمم اینطور من را وا نذار
یک ذرهای جان سماء از نور اِشفایت ببار
عرشی تمامش مال توست هرکار میخواهی بکن
آتش بزن آواره کن دودش به سویت راهی کن
سادات سیّد هم نماند سادات نامش را بزن
ما هی تعارف میکنیم جدی نگیر درمان بزن
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
۴۲ / 26
من نوکرِ رعنا قدِ مشکین مژهیِ نازِ دیارم
از دستِ رخ و صورتِ فوقِ حسنش هی به فرارم
من چاکرِ لیّنسخنِ لب دهنِ بنتِ کبارم
از لحنِ به فوقِ شکر و هم عسلش گشته هوارم
نام آورِ روئینتنِ نوشینبرِ دریایِ ولایم
با جان و سرم تا به ابد در برِ پایش به فدایم
من خادمِ معصومهی زهرائیِّ والایِ خدایم
با همّه وجودم به برَش تا به ابد فوقِ وفایم
من در بغلِ مادرِ هستی ابدالدّهر جوانم
هی بر قدمِ فوقِ به عرشش بزنم بوسه زِ جانم
من شاکرِ درگاهِ همه هستی خداوندِ همایم
بر طاعت او تا به ابد گوش به فرمان ولایم
من سیّدِ همّیشگیِ دستِ کرامات رضایم
عرشی شدهی فاطمهام تا به ابد جنبِ طلایم
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
۴۲ / 25
درگیر لب و هم خط و ابرویم و خالم
دیگر شده اینها به ابد بَه چه حلالم
آن صورت صهبا شده دیگر چه شکارم
دیگر ابدا بازیِ عشقش شده کارم
من یاور محبوبهی شبهای درازم
دیگر به ابد در برِ او غالیه سازم
من ساغر و پیمانهو جامش به نیازم
دیگر همهی هستی خود ، بَرَش ببازم
من نرگس شهلای همایی به جوازم
همّیشه برش مانم و هر دم شده رازم
من عاشقِ مهرویِ بهشتیِ جمالم
تا آخر هستی بغلش گشته حلالم
من سیّد عرشی به جهانهای خدایم
دیگر ابدالدّهر به دامان همایم
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه
۴۲ / 24
شعر از شاعر عاشق به هما میجوشد
نور او پاش کند ورنه کجا من کوشد
شعر یعنی که به معنی همایی گشتن
نور فاطم به تنت گردد و کاری گشتن
در برِ دوست شدن بَه که چه جاری گشتن
بر روی نور شدن سوری و ساری گشتن
نور آید به بَر و همیشه برپا گشتن
در رهِ راه هما هر دم و برجا گشتن
سِر پیِ سِر به تو بارد که شوی اسراری
نور زهرا به تو بارد که شوی احراری
جان جانان به تو هی گردد و گردی ناری
تا ابد راه بری هی تو به قرب باری
عرشی گردی و بزرگی بشوی چون سیّد
تا ابد نور خوری در دو جهانی جیّد
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک , درباره شعر
۴۲ / 23
شاهد شدهام بر رخ یارم که نما را به صفا داد
شاعر شدهام از رخ زیباش که جانم شده آباد
دیگر نروم خانه بدوشی که تمامم شده خانه
او در دل من گشته چو دُرّی صدفش همّهی جانه
تا نیم نگه کرد تمامم همه را در پِی خود برد
حاضر شدهامچون سر و جانم کههمه بر چشِ او مُرد
سالم شده جانم که سلامت به سلیمش به ابد خورد
رابط به نوایم که ابد جان مرا کرده دگر ترد
تابیده دگر بر جگرم ، قلب و جگر نور و نوا گشت
این دل بخدا تا به ابد غیر رخش بر همهچی بست
این جان و دلم با رخ چون ماه ، دگر اهل صفا گشت
راهیش شدم بههر کجا، کوهو بهدریا و ، چه بر دشت
چون سمت سما بود برفتم شدهام قلّهی آن عرش
عرشی شدم و سیّدِ سادات ، وجودم همه شد بَرش
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه
۴۲ / 22
خال تو فلفل شده میسوزد این اندام من
چشم تو آذر شده آتش گرفته جان من
روی تو رؤیای لحظهلحظهام گردیدهاست
نام تو شد بر زبانم مزّهام گردیدهاست
سروِ اندامت چنان چون مثل آبم کرده است
ناز دستانت چه رحمِ بیحسابم کرده است
آن لبت کرده دگر قلب مرا لعل مدام
کُشتهای من را تو وقتی با لبت کردی صدام
گونهات بازم مرا هر گونه بر خود میبرد
جان من را بر خودش با زور گویا میخرد
نیم رخ از تو تمام روی من نابود کرد
چانهات با آن زنخدان ردّم از ناسوت کرد
ابرویت عرشیِّ سیّد چشمهای چون رود کرد
غمزههایت سوخت منرا جانمن چون دود کرد
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
۴۲ / 21
یک سرو بوَد دختر احمد چه جوانی
حالا برود راه چه با قدّ کمانی
یک نور خدا همسر حیدر شده جانم
رویش بگرفته ز علی گو چه بخوانم
یک مادر ورزیده حسن برد خیابان
حالا پسرش گشته عصایش چو نگهبان
یک دختر عالی شده مادر به پیمبر
حالا شده با سوزش و دردش توی بستر
یک حوریِّ انسی شده بر اهل زمین آی
با ضرب لعین گشته دگر سقطِ جنین وای
یک ماه شب چاردهی جنّت اعلا
حالا چو هلالست به کوچه شده تنها
یک مادر پر مهر گرفت عرشیِ تنها
حالا به برش تا به ابد گشته چو بطحا
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , روضه
۴۲ / 20
برده دل من بین سما دُرِّ گرانی
فوق قمری ، تاج سری ، ناز جوانی
تابنده بری ، لعل لبی ، بیشه کمینی
لاهوت پری ، چون جگری ، فوق جهانی
روحالقدسی ، فوقِ رهی ، نوریِّ مهدی
خوش بارقهای ، نور زنی ، سور چکانی
شهدی ، عسلی نه ، عسلش داده چو سهمی
شوری ، تو نبینی ، نمکش باز سهامی
نوراست رخی ، روح بری ، جامهی مستی
آزاد رهی ، برش تنی ، سوزش جانی
امدادگری ، چون سپری ، منجیِ روحی
افسر جنمی ، سرو قدی ، اصل جوانی
بهرت بکند ، تا ابدالدّهر سماتی
گوید سخنی باز دگر عاشق آنی
با نور و نوایش به ابد هی شده عرشی
مسرور و دوان سوش رود هی به نهانی
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
۴۲ / 19
گفتهاند آخر تو عاشق بر ، کهای
کاینچنین همیشه بهرش بردهای
هر چه گویم زو نباشد ذرهای
من ز او گویم ، نباشد نرمهای
بی نهایت نور در هر پرتوی
بینهایت صورت و هم ابرویی
چشم او شد چشمهی توحیدِ ها
چشم دیگر گشته هو چون بحرِ ها
پای او پایان هر چه ماجرا
ذرهای از نور او شد انبیا
سر ز مویش گیسوان اتقیا
هم تمام راههای انبیا
چانهاش بر فوق هر چه آسمان
گونه را گو من چه گویم در بیان
مثل او دیگر نباشد در بیان
ذرهای نورش کند خلق کیان
تا ببینی گردی همّیشه جوان
فوق هر چه هم مکان و همزمان
جان او جان تمام عالَمِین
خون او خون تماماً چون حسین
روح او ریحانِ مافوق سما
ذرهای از او ندیدند در کما
فوق هر چه هم ندا و هم صدا
گشته گویا او کلامات خدا
هر شعاع گیسویش یک عالَمی
شد بهشت از او به مثل یک نَمی
هر چه شعر از عشق گویم شد غمی
ذرهای از او نشد حتی کمی
چون بباشد همّهاش نور خدا
عرشی را کرده ز هر خلقی جدا
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
۴۲ / 18
آهو صفتی ، شیر زنی ، قاتلِ جانی
پیکان مژه ، ابروی کمان ، تیر و کمانی
آرام شبی ، شور نهاری ، چه ثمینی
چون شمس نما ، ماهلقا ، سدره نشینی
چون غرب لبی ، ظهر بری ، صبحِ برینی
هم عرش قدی ، برش تنی ، نورِ یقینی
قوسِین کمری ، هور بری ، پهن جبینی
دندان صدفی ، سرخ لبی ، نقشِ نگینی
گیسوی کمند ، شاهپسند ، بَه چه نجیبی
طنّاز صفت ، عشوه گری ، چه دلنشینی
نرگس قمری ، ماهرخی ، حورِ جوانی
چانه زنخی ، گونه گوَن ، نازِ گرانی
عرشی شده با او بخدا فوقِ جوانی
سیّد ابدالدّهر ، کنارش چه امانی
موضوعات مرتبط: آرایههای ادبی ، دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
۴۲ / 17
ای فرنگیس دلربا من تاب میخواهد دلم
گیسوان فری فریِ ناب میخواهد دلم
من برانگیزان عزیزم هی به سوی آفتاب
نور خورشیدیِّ عالَمتاب میخواهد دلم
من تنیده گشتهام در بین پیچِ نورها
چون خِرد عقلِ اولو الالباب میخواهد دلم
اربعین آمد که شورش این وجودم را گرفت
نور آرامش چنان مهتاب میخواهد دلم
شانههایم گشت لرزان تا به سر شانه زدی
هی شعاع نور با پرتاب میخواهد دلم
هر شعاع گیسویت یک عالَمی را آفرید
عالَمی از نور چون محراب میخواهد دلم
سید عرشی شدم از ذرهی نورت ابد
تا ابد سویت شوم جذّاب میخواهد دلم
موضوعات مرتبط: آرایههای ادبی ، دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه , عارفانه
۴۲ / 16
ار به بالینِ منِ غم زده ، عاشق آیی
تا ابد بهر خودت شیفته ، لاحق دانی
سر و پا را که نمودم به پرِ پاهایت
راه من وا شده دیگر به روی دامانت
بارها گفتهای و بر سخنت دلخوش من
که مرا تا ابدالدهر بری بر خرمن
خرمن اوج محبت به صفای سادات
ساتن گرم و لطیفی ز محبت بیداد
راه و آهم به تو تا آخر ایام شدش
نور تو بر جگرم گشته و اِشفام شدش
سالها هم که به دنیا گذری ار کردم
با صفایت نفسی جزر و همم مد کردم
سیّد عرشیام و گر چه به تو بد کردم
غیر تو دان ز دلم هر چه بُده رد کردم
موضوعات مرتبط: آرایههای ادبی ، دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
۴۲/ 15
عرشی نشسته در حرم تا آیدش اوج کرم
دیگر ابد این کارش است گشته بر او نور اِرم
باید شود بر همّه این اصلا بوَد معنای دین
تا تو حرم گردی همش برگیری جنّات برین
رد گردی هردم از حزین سوری شود قلبت بهدین
تا هی تو آهویی کنی هی ضامنت گردد امین
دل را بشوری با ثمین بر تو دهد هی نور دین
تو تا ابد عرشی شوی هی دور شوی از هر لعین
سامانِ سامان هی شوی نوری به نورت هی زنی
تا آخر هستی دگر هی نور بر نوری شوی
رد کرده از دوزخ شوی نور از وجود حیّ شوی
جاوید و جاویدان دگر با اهل حق محرم شوی
سیّد کند آقا تو را دور گردی دیگر از دغا
هی در حرم مُحرم شوی هی او کند بهرت دعا
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , رشد و سلوک
۴۲ / 14
مهدی به صفاخانهی سادات گذر خواهد کرد
با دو صد شور و شعف غمزه جدا خواهد کرد
رهنوردم به رهِ آمنههای جاوید
لیک از رهگذر مهدی گذر باید کرد
شاملم بر همهی نور و وَ لیکن آخر
مهدی میباشد امامی که نظر خواهد کرد
راه ریحان به تمامیِ جهان میارزد
لیکنش از رهِ مهدی عبور باید کرد
همه عالَم به صفا خواهی سادات شدند
او به دادخواهیِ مهدیش خودش راحت کرد
ای بمیرم همه عالَم به امانِ مهدیست
کو دلی کافتدش این ورطه که خو باید کرد
سیّد عرشی شده منتظرِ آقایش
گر نظر او نکند پس به که ، رو باید کرد
موضوعات مرتبط: دفتر ۴۲
برچسبها: سیّدعرشی , شعر مهدوی
