۱۷ / 16
مولا بیا از لطف خود بازم به این عاشق بده
در دایره بر من تو هی از آن میِ ممتد بده
حالا که دربانت شدم اندر حریمت ره شدم
تو تا ابد جان مرا از بادهی کوثر بده
من را حریمت جا شده این دل به تو عاشق شده
پس با رضایت ای رضا این جانِ من را ره بده
عزمم شده بر سوی تو فخرم شده بر روی تو
بر جان مادر فاطمه خود را نشان بر من بده
ای نازنینِ فاطمه ای نور زیبای همه
بازم به لطف خود مرا بر زانووانت ره بده
مهروی ، خورشید جهان با این سیه رویت بمان
بر زن ز نورت بر دلم نورت به دل ممتد بده
من عرشیام سیّد به تو درماندهام از روی تو
با من چه کردهای رضا بازم حریمت ره بده
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۱۷
۱۷ / 15
آمدم آهو نباشم لایق درگه نباشم
ای تمام مهربانیها نگاهم میکنی
آمدم از کربلای پر بلا بهر تو رفتم
ای رضای حق رضا شو یک نگاهم میکنی
آمدم من از نجف حیدر امیرالمؤمنين
بر علی میدم قسم آیا نگاهم میکنی
آمدم از کاظمینِ آن أب و اِبنت جواد
جود کن هم ده شفایم پس نگاهم میکنی
آمدم از سامرا از پیش هادی عسکری
بر دو اِبنت شد قسم عفوم نگاهم میکنی
آمدم از قم ز پیش خواهرت معصومه، جان
جان بانو نور زهرا تو نگاهم میکنی
آمدم از جمکران از پیش مهدیات رضا
جان آن طاووس جنّت تو نگاهم میکنی
عرشیام که سیّدیام دادهای تو تا ابد
جان داداش عزیزت یک نگاهم میکنی
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۱۷
۱۷ / 14
هی هما حامی حالم هر دم
هی دلم سوی هماها دم دم
هو صدای دل و ، روحم آرام
هو هوالهو سر دهم هی در کام
همدمِ سور و سُرورم ، سَر سَر
سِرُّ الاسرار مگو هی در سَر
سال و ماهم مهِ مهسا ، رو داد
هر دمم هوای حامی سَر داد
میروم در دمِ گل حس کردم
که مرا دعایِ او سَر کردم
مه مهسا دلِ دل داده دگر
مهرِ مَهرو دل ما کرده گوهر
نقطه را از تو گرفتم چه جگر
تیر خالت دل عرشیست ببر
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۱۷
۱۷ / 13
سهمم سواحل لیلا صمد شده است
راهم رواهی روحانه مد شده است
شامم کمال سهل و سهول ، بر تمام
نامم مدام به کتب گشته چون سلام
سر را بدادم و کرده است قبول و نزد
جان را گرفت که نورا فقط به من سزد
حالا ابد به هر چه جهان غالبم دگر
داده خدای بر من و جَنبم شده جگر
پشتم خداست به دعاهای اهلبیت
پیشم مُناست که سلامم شده به بیت
هر لحظهام صفاست خدایش دگر بداد
دیگر همش نداست که نورش به من بزاد
جنّت شده مدام که شهبالهاش منم
لیلا شده بدام که نور چشش منم
عرشی به لطف لایتناهی ، شده هدا
سیّد کنار عاصمه گشته ابد خدا
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۱۷
۱۷ / 12
بر دیدن روی تو هنوز آمادم
من منتظر تمامیِّ آن بادم
چشمان تو خواب و خور ز من را برده
از بهر رخت شدم همش افسرده
این دل به همان حسرت رویت مانده
از عشق توام دگر همش وامانده
خود را صنما به من نمایان کن تو
تا که به ابد شوم خرامان از تو
محراب دعا شده دعای رویت
هر رفتن من شده فقط بر کویت
فطرش بنما این رمضان را جانا
افطار نما روی جمیلت مانا
سیّد به تمامی بر عشقت مانده
عرشی نظرش به غیر تو را رانده
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۱۷
20/ 14
وای من تو کیستی نور عاصم نیستی؟
تو کجا در لیستی نمرهای تو بیستی؟
فوق هر کار بیستی نور مولا نیستی
تو رضا هم نیستی پس بگو تو کیستی؟
نور احمد نیستی نور حیدر نیستی
فاطمه نِی نیستی پس بگو تو کیستی؟
روی بالا لیستی روی هو تو نیستی؟
از ورایِ ها شدی پس بگو خود کیستی؟
تو فقط تنها تویی تو نه که در لیستی
نِی نباشد پیستی اهل سبقت نیستی
چون فقط تنها تویی حقّی فوقش نیستی؟
ای خدای لایزال بهر تو نِی بیستی
من چه گویم کیستی فوق بر هر نیستی
تو که فوق لیستی من ندانم کیستی
نور آمد بر من و هی بگویم کیستی
عرشی شد فوق جنون باز گوید کیستی
موضوعات مرتبط: دفتر ۲۰
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه ,
۲۰ / 13
شد جلال بر من مدام هم شده عین سلام
شد خشیّت دائمم خاف شد بر من مقام
جلّ اعلا بر من است جان و دل بهرش کم است
حال تمامم نورِ اوست چون که زهرا ممتد است
نور حق در من شده فاطمه کوثر شده
جان شده خیر کثیر دشمنم ابتر شده
نور یعنی فوق نور تو شوی چون فوق طور
نور حق ذوالجلال میکند جانت زبور
وای جلال هیبت بوَد از همه غیبت بوَد
جان زند نور خدا چون به تو زینت بوَد
نور هی جانم شده نور حقِّ ذوالجلال
رفته از جان و دلم تا ابد دیگر ملال
سیّد عرشی شده مورد لطف جلال
تا ابد دیگر برفت ظلمت از او در زوال
موضوعات مرتبط: دفتر ۲۰
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه ,
۲۰ / 12
نافله آغاز شد قرب حق دیدار شد
حال با روی صفا جان و تن بیدار شد
نافله گشته شعور شعر گویم از شمول
شاملم شد نور حق فوق شد بر من شعور
نافله چون شور شد جان من پر نور شد
حال مننور خُدام جان زعشقش بور شد
نافله بر اوج شد نورحق پر موج شد
هر ملک دور و برم بار دیگر فوج شد
نافله شد ناهله تشنه گشتم بر صله
شدصله خود نورحق هی زند بر جان حله
نافله در نافله نیمه شب شد فاصله
باز با شور حسین گشته بر جان ناوله
نافله باز عرشی شد نور حقم حتمی شد
سیّد با روی خدا بر زمین چون نقشی شد
موضوعات مرتبط: دفتر ۲۰
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه
۲۶ / 77
باز بارانی کنی جان ناقابل هما
ذرهای از خار را آب دادی جان ما
بارش باران تو هدیهات باشد به من
جان و دل را میبری تو دوباره بر چمن
ابر پر بارش هما نور پر تابش صفا
با نوای قطرهها از تو مییابم شفا
آب جاری زندگی آمدم بر بردگی
جان تماما مال توست نور عین بندگی
ای نوای بارشم منّتت را میکِشم
تا ابد ای جان من با تو دیگر دلخوشم
خیس شد این جان من بارش ایمان من
با تمام هستیام سوی تو شد جان من
عرشیام باران من نازنین میزان من
سیّدم سادات من نور تو سامان من
موضوعات مرتبط: دفتر ۲۶
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
75/۲۶
جاده را بنگر به تو مایل شده
جان من بازم برِ ساحل شده
چون به سویت گشتهام در جادهها
راه من راه صراط کامل شده
نور حیدر نور زن بازم به من
ای علی مسلک ببندم اهرمن
بوی زهرا از هزاران راه و طیّ
با محبت میروم من سوی وی
ساری و جاری به طول زندگی
هی بیاموزم تو رسم بندگی
جام مِی در پهنهی هفت آسمان
بر من عاشق ببار در هر جهان
عرشیام سیّد شه ابرو کمان
جان من بر تو تمام است بیگمان
موضوعات مرتبط: دفتر ۲۶
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
۲۶ / 76
من در حرم رضا به بالا رفتم
روحش به دلم فتاد و من را پختم
در صحن نشستم و سماء چون دیدم
خاک و پر پای زائرا بوسیدم
چون پنجرهی قشنگ فولاد دیدم
آبی به همان صحن هدا نوشیدم
قبله شده بهرم پنجره فولادش
هی میکند این جان به تمامی یادش
آن گنبد او نور طلایی دارد
بهر دل آدم چه صفایی بارد
در قبّهی او پر بزنی رو به سماء
چون تا به ابد رد شوی دیگر ز بلاء
عرشیام و در حرم دگر افتادم
با نور رضا و عاصمه استادم
موضوعات مرتبط: دفتر ۲۶
برچسبها: سیّدعرشی , شعر رضوی
74/۲۶
گرمای وجودیت دل کرده چه راهیات
من مست شدم دیگر از پای بلوریات
دیوانه شدم جانا گشتم به تو مهمانا
در دایرهام با تو دیگر نروم سانا
شب روز شده بر من مجنون شدهام هرمن
تا روی تو را دیدم دور گشته چه اهریمن
سهمم شدهای لیلا بی تو نشدم تنها
در دام تو افتادم عاشق شدهام در جا
شاهین دو ابرویی ای مرغ همایونی
اندر بغلم بنشان چشمان تو آهویی
سمتت شدهام دیگر پرواز کنم بی پر
طیّام به طریق توست با یاد توام پرپر
عرشیام و هم سیّد کردی به نگه جیّد
حالا به تو دنبالم سادات منم سیّد
موضوعات مرتبط: دفتر ۲۶
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
73/۲۶
نور زهرا فقطش نور به عالم پاشد
نور حق در برِ نورای بتولی باشد
راه زهرا چه نوایی ست حرم میبارد
نور ، او در حرم اهل ولا میآرد
فاطمه در حرم است و دل و جان بر او شد
عاصمه در به درم کرده جان یاهو شد
نور حق خورده به عاصم که چنان میبارد
جاناو خورده به قاسم که نبی میآرد
نور زهرا شده در قم که شود عالِم هی
عاصمه نور علی باشد و عرشی با وی
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
72/۲۶
رحم مولا به دلم دائم و هم بیدم شد
روح عظما به کنار آمده جان بیغم شد
شد رضایت ز رضا تا به ابد بر جانم
در کنار فاطمه ماندهام و میمانم
نور خوب رضوی بر جگرم تا تابید
منشدم مست و ابد جان و دلم شد تأیید
شد رضا راضی راضی ز منی لا آهو
کرده جانم به تمامی پر نور یاهو
او مرا دوست بدارد ، من نالایق کیست
او مرا برده بهعرش، این مننابالغ چیست
سور کرده است تمامم ز جگر مینالم
همّه از درد، من از فوق صفا نالانم
چشم زیبای خداییِّ رضا را دیدم
دیگرم هیچ شدم غیر خدا نِی دیدم
ساحت قدس ببرده است مرا مولا جان
عرشیام سیّد و سادات گرفتم بر جان
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
71/۲۶
رو هو هُوَ هو وُ لا اله ، الّا هو
رویش شده روی حق ، به مظهر ، یاهو
یا مَن لَهُوَالعلیمُ بِالأحوالی
والفردُ کَمَن مثالُ فوق العالی
مستم به صفای فاطمی همّیشه
شیری شدهام به نور او هر بیشه
آهوی رضا شدهام و ضامن شد
در پیش صفای عاصمه راحم شد
در بستر فوق بستر علیایی
جانم شده محرم رضا هم راهی
مستی بدهد که دائم المست شوی
هستی بدهد که دائم الهست شوی
فوقی شده نور رضوی بر عرشی
اندر حرمش همیشه سیّد فرشی
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
70/۲۶
ناز بالای دو عالم چشم زیبای رضاست
نور ما فوق نوایی صورت ناز بلاست
هیبت هر دو سرا بر سر و رویش باشد
نور فوق القمر از دامن او میبارد
شهد با هر عسلش با نگهش گشته پدید
نور حورا به دلش از همه بیشتر تابید
راضی راضی اعلاست رضای حق است
نامی عالم بالاست تماما حق است
شاهراه ره مولای علیِّ علویست
فاطمه در حرم اوست اگر چشم قویست
چشم دل باز بگردان به حرم هر دم وای
همّهی اهل ولا در حرمش گشتند جای
سور ساری بهشتی به کنارش هر دم
ناز والای جهانها به صفایش گشتم
مهلقا در حرمش گشته کنارم جانم
تا ابد پیش رضا بافاطمه میمانم
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
69/۲۶
تشنهی جام شراب است غم یار خورد
از فراق لب لعلش چه مِیِ ناب برَد
مست مینا مث او لب به سخن بگشاید
ور نه شعرش ز چه بیرون به نظر میآید
سرخیِّ گونهی یار خون به دلت میدارد
ورنه از چه چشِ تو اشک همش میبارد
روی زیبای بتولی به دل آتش بزند
ورنه از چه مث دودی ز جگر شعر زند
چشم و نرگس بخدا این دل و دیوانه کند
ور نه مجنون ز چه از دوری به هامون بکُند
آتش تیر نگه ، قلب بسوزد ابدی
ورنه از چه تو به گنبد کنی هر دم نظری
مست مینو شدهای سیّد عرشی شدهای
ورنه راهی نبُدت عرشی و نه مانده شدی
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
68/۲۶
چشم و ابروی قشنگ بر دل دیوانه شود
صورت روی هما دل ز همه چون ببرد
آتش قلب چنان از جگرد میآید
شعر هی میزند و اشک بصر میبارد
خون دل از نگهش تا که بیافتد جوشد
تا ابد مِی خوری و ، جان تو هی مینوشد
چشم بر هم که زند چشمک جانت گردد
میروی هی سوی حق چون که تمامت گردد
لب زیبای صنم لعل و دلت لعل کند
لعل گشتی به ابد جان و دلت مرد کند
مهدی آن مرد خدایی ست کهجان زهراست
چشم زهرا شده بر جان و دلش هی برپاست
هر که افتد نظر نور خدا بر جگرش
گشته سینا و چه طوریست ابد هر ثمرش
ای خدا من بِکُش و هی ببرم در بغلش
مست مینویم و مینا شده جان از کمرش
سهم ما نور خدا گشته و عرشی گشتیم
روی او دیده شد و هر دفعه خود را کُشتیم
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
67/۲۶
مست کرده است مرا هی به نمازم آید
سجده افتادهام و هی به دلم افزاید
در قنوتم به طلب باز ببینم رویش
در رکوعم کمرم خم شده از ابرویش
تاب رفته است ز من فتادهام بر سویش
چون به سجده شدهام بوی کنم گیسویش
نگهش کرده چو مجنونی و هی بر پایم
تا که بینم صورتش نای ندارد پایم
وای زیبای خدایی به دلم بنشسته
دل من ز هر چه غیرش به ابد هم رسته
مژهها تیر شده قنفذ اعلایم کرد
جان من پیر شده خود به بَرَش جایم کرد
عرشیام کرد چرا چون که رسم بر پایش
نور کرده است مرا تا بشوم همراهش
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
66/۲۶
موج بالا به دلم گشته که هی مینالم
سوزم و سازم و هر دم به صنم میبالم
شور علیا به تمامم شده مردم دانید
گر بفهمید چه گشتم که مرا میرانید
تاب و طاقت نبوَد در دلتان آری خب
شور گشتهاست دلم از غم آنباری خب
مست هستم بروید تا که شرابینشوید
نور نورا به دلم خورده حسابی نشوید
هالهی لیلی لیلا به دل و جان گشته
نور حورای عظمیت دل و جانم کُشته
شهد هر دم به دلم افتد و هی میبالم
از فراقش به ابد گریه کنم مینالم
عرشیام سیّد و دامان رضا شد وطنم
تا ابد از دل مینا گوهری بر سخنم
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
65/۲۶
شهلا به جانم مِی دهد جان مرا هی میبرد
جان و دلم پرپر زند چون جان به جانم میزند
شهدم که شاهد گشتهام روی رضا را دیدهام
دیگر به دنیا نِی زیام صورت شده بر دیدهام
هر دم حرم شد منزلم با فاطمه شد محفلم
منزل به منزل میروم جانش شده آب و گِلم
روحم ز او میگوید و جانم به او میپوید و
شامم شده صبح ضحا دل غیر او میشوید و
گل از گلستان چیدهام روی بتولی دیدهام
چون نور بر جانم زدش هی دور او چرخیدهام
ساری و جاری گشتهام عبد فراری نِی نیام
چون موسمم دائم شده هی نور باری خوردهام
سامانبه سامان میشوم هیخود به یاسین میزنم
چون سیّد عرشی شدم بر پای عالین میشوم
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
64/۲۶
شعرم ز بطحا آمده بنگر چه زیبا آمده
جانم ز چشمان رضا هر دم شده بر میکده
سمتش صفا روی صفاست جانت برِ الّا خداست
چون رو بهسامان میروی هردم دگر بهرت شفاست
با هانیه هستم دگر در پیش درگاه جگر
آری رضا ضامن شده شد نوکرش پیش گوهر
رمز و رموز عالمم با هانیه چون محرمم
نورش به جانم گشته و بر نور زهرا ملحقم
شافی شفایم داده است رد کرده من را از الست
قالو بلی فوقم شده پیشش شوم هردم چه مست
ثامن بهچشمش من گرفت دستش به دستم کرده چفت
حالا دگر عاشق شدم جانم به او چسبیده سفت
عرشی به دامان میرود رو سوی کاظم میبرد
چون گشته او با راحمه سیّد چه عالِم میرود
موضوعات مرتبط: دفتر ۲۶
برچسبها: سیّدعرشی , درباره شعر
63/۲۶
ربط من با صنمم دست رضا همّیشه
او زمامست بدستش ببرد هر بیشه
شیر کرده است مرا با صنمم همراهم
روح عظما شده بر جان کهچنین بر پایم
نور خوب رضوی بر دل و جانم بیدم
روح خوب علوی گشته به روحم هردم
شاهد نور شدم نور به فوق النوری
بر علی طور شدم طور به روی طوری
رَسم من رَسم هماهای خدایی گشته
روحمن قدس شده اقدسِ اعظم کُشته
سربهسر نوری حورا به دلم تابیده
جان من با شهدای دو سرا تأییده
راه من راه هماییست خدا میداند
نور من نور طلاییست خدا میداند
شهد من از عسل جنّت اعلا سر شد
سید عرشی کنار فاطمه بیغم شد
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
62/۲۶
تشنه ماندم به بغل در برِ معشوق خدا
زنده ماندم فقطش بهر تو محبوب هدا
زار زارم شده گریان شدهام از بهرش
نار نارم شده جان آتشه از آن غمزش
شور شوری شده از جان و دلم بر زهرا
تا نصیبم بشود روی تماما مهلا
مست ساغر شدهام روی رضا بر جان شد
رست و ملحق شدهام فاطمهام ایمان شد
شب سحر را به تمامی جهانم بخشید
نور او تا شده هم روی جنانم لرزید
عاصمه کُشته مرا صاف به قلبم تابید
پیش خود برده مرا کرده خدایم تأیید
عرشی را کُشته قد سرو که خون میریزد
چشم معشوق به سیّد شده هی بستیزد
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
61/۲۶
وای چشمان رضا باز بردهام فضا
در برِ آن خوب رو میشود روحم فزا
راز راز زندگیست با رضا هستم به لیست
چونکه اهلش گشتهام میروم با او به زیست
شاه رویش را نمود روح را دادش صعود
جان و دل را صورتش تا ابد از من ربود
چشم او یاهو نمود قلب را کرده سجود
چونکه صورت از هماست جان بسویش رو نمود
وای از مژگان او نرمی دستان او
گر رضا را بنگری پر شود ایمان ز او
سمتاو سمت خداست هر که با او، رو به راست
چون که دست گیرد رضا دردها دیگر دواست
او عزیز کربلاست چشم او چون نینواست
زخم گشته مژهاش بس که گریان قفاست
عرشی هم دردش دواست چونعزادار بلاست
کربلا هی میرود چون به دردش مبتلاست
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
60/۲۶
بَه رضای رضوی گشته به جان
با صفای علوی فوق زمان
باز اندر حرمم گشته مکان
باز دیده شده ابروی کمان
باز دیوانه شدم در حرمش
رست و بیگانه شدم در بغلش
باز صمصامم و جنگی زیام
بین جنگ عشق بغل میگیرم
باز با روی رضا میمیرم
با نگاه رضوی درگیرم
باز چشمش به صفا گردیده
باز جانم به بقا ورزیده
باز عرشی به برش فرش شده
باز عاشق به چِشَش غرق شده
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
57/۲۶
شعر میگویم و از گفتهی خود دلشادم
با رضا گشتهام و خود دگرم یک بادهام
شام را تا به سحر ناله و افغان کردم
دور من نور شدش عرضخودم را بردم
سمت موسی شدهام دختر او با من شد
چون صفورا به تمامی به برم مَحرم شد
شور عید است به سر از برِ آن مینا رو
نور دیده است بهدل گشت بهمن آن مهرو
شهپر قدسیِّ اعلا به دلم افتاده
جان من از پر او گشته تمام آزاده
جان و روحم به برِ فاطمه شد ای جانم
نور فوقش شده بر دل که شده ایمانم
سمت بادم نِی و در دایره ایجاد شدم
نور راهم که به این فاطمه فریاد شدم
عرشیام من جگرم باز به جانم آمد
سیّدم شکر کنم صبح ضحایم آمد
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
56/۲۶
عاشقم فوق جنون تاب که خواهد آرد
آتشم فوق زبون آب که خواهد آرد
آخر نارم و آتش به برم جنّت شد
جان من رفته و معشوق به من وحدت شد
نور گشته به من و هم سر و پایم نور است
طور شد اینجگرم روح و وجودم طور است
صبح عالی به وجودم زده هی مینالم
از صفایش به تمامی جهان میبالم
شور مستی به دل افتاده و هی میآید
روی هستی چه نظر کرده و جانم ساید
بی ستون گشته دلم کار دلم فرهادیست
بَهچه شیرین شده جانم که عسل چون آبی ست
عرشیام جان سماوات به من آمده است
سیّدم روی هما شد به دلم غمزده است
موضوعات مرتبط: آرایههای ادبی
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
55/۲۶
قسمتم نیست که با هر کس و ناکس باشم
ناز گشته به من و در بر عاصم باشم
من که هیچم خودمم تا به ابد میدانم
چون خدا خواسته بر پای عزیزم باشم
چشم گشته به من و بهر رضا نالانم
آهویش نِی بُدهام بر نظرش میبالم
شام گشته چو ضحا ضحا برایم ظهر است
نور گشته چه بغل عاصمه بهرم مُهر است
راه شد راه هدا تا به ابد در راهم
صورتش فوق صفا باشد و زین شد آهم
یک پری رو به تمامی جگرم آب نمود
مو و گیسو به برم آمده من شاب نمود
شد صفورا به دلم فاطمهای مینالم
نور زهرا بغلم بر همگان میبالم
سیّد عرشیام چشمان رضا جان را برد
روح من رفته به پیشش شبقدر جعفر مرد
برچسبها: سیّدعرشی , دفتر۲۶
