[[ 66 ]]
ای تلاءلؤ وجه تو گشته چون بدرِ تمام
قرة عینی سلام کرده ای من را بِدام
نور بر قلبم ببر بر فؤادی تو ثمر
کی شود آیی بَرم جان من دیگر بخر
رائحه ای طیبه بوی تو بر من هبه
جان من با بوی تو عطر زهرا هی زده
ای لواء را صاحبی بهر من تو شافعی
دیگرم من تا ابد یار دارم نافعی
صاحب الحوض کوثری تشنگیام میبری
این من گشته به تو هی تو آرامش دهی
آسمان از تو بناست ارض با تو مدحیاست
هر فَلک با تو بِه دور بحر با تو یجریاست
نور از حبّ تو شد فُلک یسری با تو شد
بر دلم نوری بزن این جگر خون از تو شد
فرّج الغمّ کشف همّ حاجتم را ده صنم
سیّد عرشی سُعِد خود تویی حاجت گلم
*شعر به حدیث کسا اشاره دارد.
موضوعات مرتبط: آرایههای ادبی ، دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
[[ 65 ]]
شاه عرشی بر زمین جای تو نیست
خاک و گودال حزین جای تو نسیت
زود در رو مادرت اینجا نیبند تا تو را
با تنی پرخاک آخر او نمی خواهد تو را
گو که تقصیرم نبوده مادرم
شمر چکمه می زده بر پیکرم
سینه ام را گر شکافانده شده
حرمله با تیر و پیکان می زده
گر که پهلویم چنین خونین شده
زجر و خولی هی به چاقو می زده
مادر اصلا بَجدَل انگشتر ربود
به خدا انگشت من بر دست بود
مادر اصلا من لباس پوشیده ام
دشمنم برده لباس روبیده ام
به خدا پر استخوان بوده تنم
با مراکب خورد کردند این تنم
این که ردّ نعل ها مانده به تن
تاختند با اسبها بر روی من
مادر اصلا بخدا سر داشتم
اصلا اول به خدا تن داشتم
چون که زینب نه چنین بیند مرا
سر ز تن برداشت نشناسد مرا
اصلا می خواهی تو مادر راستش
سر برای تو ز تن برداشتش
موضوعات مرتبط: آرایههای ادبی ، دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , روضه
[[ 64 ]]
باز گشته چون صفا می روم سویِ نوا
با نوای هانیّه من شدم سوی خدا
هانیه شد ماریه ماریه گشته طلا
این دلم حالا چقدر ای خدا گشت رو برا
هر دمم آید ندا از سوی آن آشِنا
گشته ام من سر براه عاشقم بر انّما
این یقین است نه هوا چون دلم گشته شفا
نور، او بر جان زده حال گشتهام هدا
ای خدای لایزال تو نکن من را جدا
تا ابد در پهلویش مانم و گردم صفا
هی به جان آید صدا یک صدا از سویِ ها
حال با عاصم شدم در بَرم شد انّما
قول دیگر حتمی است من شدم یکی به ها
از حق سوی رسمی است نِی نمی گردد بَدا
حال من هم کَشتییَم گفته ام قالو بلی
ما از اول بوده ایم در کنار انّما
عرشی بر خیز کن به پا روضه ی اهل بلا
سیّد هی ناله بزن بهر شاه سر جدا
موضوعات مرتبط: آرایههای ادبی ، دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه
[[ 63 ]]
شهلا کجا هستی گلم یک سر بزن بر این دلم
شهلا گرفتار توام بِنگر چه بیمار توام
شهلا نگاهم کن مدام من که دگر هستم بِدام
شهلا چرا پنهان شدی از پشت جان کردی صِدام
شهلا بمیرم از بَرت از بوی موهای سرت
شهلا به زانویت شوم من تا ابد هستم بَرَت
شهلا مرا تنها نذار بر این گرفتارت بِبار
شهلا به جانم نور زن روح و روانم گشته تار
شهلا به قربانت شوم تا آخرش راهت شوم
شهلا زبانم قاصر است شاکر ز الطافت شوم
شهلا صدایت می کُشد این دل به صهبا می کِشد
شهلا تمامِ نورِ من بازم نگاهت می کُشد
شهلا گرفتارت ببین پهلوی این سیّد بشین
شهلا ببین عرشیِّ خود دوری نکن ای مه جبین
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
[[ 62 ]]
من که آهوی رضایم به ابد ضامن شد
من که نوکر به همایَم ثمرم کامل شد
من که آخر برسیدم به دم پای هما
من که هر دم خود بدیدم صورت ناز رضا
من که خادم شده ام در همه عالم به صفا
پیرُهَن کرده تنم چون بَرِ خدمت به هدا
من دگر خاک کف پای هما خواهم بود
این صفای حرمش بر من عاصی شد سود
من گرفتار به خال لب مولا شده ام
که چه آزاد دگر از همه دنیا شده ام
من شدم چاکر دربار خدایا شکرت
می دهم بر همه انوار خدایا شکرت
عرشی شد بر قدم شاه خدایا شکرت
سیّد پیش او شده ماه خدایا شکرت
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , شعر رضوی
[[ 61 ]]
جاده ها باز آمدم در پناه سرورم
باز هم این جاده ها نور دهد هی در برم
این همه نور از کجاست از همان شاه کرم
من دوباره با هما سوی بالاها روم
باز جاده شد صفا پر گل و هم لاله ها
باز جاده شارع است سوی این چشمِ بِرا
جاده رنگ آسمان شد از آن ابرو کمان
باز گفتم ای گران سوی این عاشق بمان
جاده نورا گشته است نور بالا می زند
بر دل و جانم چقدر غمزه اعلا می زند
جاده بوی عطر شد سوی لیلا پهن شد
باز با سوز جگر این دل من صحن شد
عرشی طوبایت لکم سیّد بطحا را لهم
حال بر ما شد لنا می روم بر سوی قم
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی
[[ 60 ]]
دستم گرفت و نافله از نو شروع کرد
بردم به جمع ملک ابدَم من رکوع کرد
حالا رکوع هستم و من بین مستییَم
با یار چون که گشته ام او داده هستییَم
گشتم سجود که قبلا ، سجود چیست
غیر از رهی به نگارم صعود نیست
دیگر بِراهِ مستیُّ بی هُش شدن شدم
خلوت نشینِ خانه ی والا نشین شدم
از اوّلش به تیرِ نظر ، من سلام کرد
ما را گرفت و بُرد و جوانی بِکام کرد
حالا دگر هر دم و هر لحظه می برد
خود هی به دل ، این منِ بی دل ، چه می خرد
گوید به من که عرشى ، مثال تو اهل کهف نیست
سیّد تو أعجب العجایبیّ و گشته ای به لیست
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه ,
[[ 59 ]]
این رو سیاه را به کمالش گرفته است
این جان گم شده به تمامش گرفته است
بازم چقدر ظرف مرا باز می کند
گویا وهب کریمی و رحمش به من سزد
والا مقام، صمد، که والا تویی تویی
ای با مرام، احد ، که تنها تویی تویی
کُشتی مدام ،حیّ ، که فنا باقییَم شده
هی می کِشیّ ، حبیب و به دل نارییَم شده
ای اَرحمی که به مرحوم کنی نظر همش
ای راحمین ، حمید ، چقَدَر رحم بر مَنش
تو ای جواد ، مجید چقَدَر جود میکنی
ای أجودین ، علیم ، خِجِلَت پودر می کنی
غفران به سراپایِ من شده چه کنم
رحمش به گنه کاری چو من زد چه کنم
عرشی ابد به شرم ودودی کریم گردیده
سیّد مدام سر افکنده ی رحیم گردیده
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه ,
[[ 58 ]]
راه راهم شده ماه ماهم شده
در به درِ اویَم و چشم بِراهم شده
تار تارم شده ساز سازم شده
کوی صفا گشتم و وادیِّ نارم شده
شاه شاهم شده شور شامَم شده
در ره او چون شدم یار شفایَم شده
ناز نیازم شده نامه تمامم شده
کوی به کویش شدم ناریه یارم شده
بازی تمامم شده باز براهم شده
بر در او گشتم و بلای جانم شده
جام جامم شده حرفش کلامم شده
من خود او گشتم و روح و روانم شده
راحت جانم شده نور شرابَم شده
سیّد عرشی شدم شهلا قرارم شده
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه ,
[[ 57 ]]
دردم دوا شده است یارم وفا شده است
حالا کنار یارم دل رو بِرا شده است
دیگر بِرفت سختی آسانیام مدام است
حالا بَرم مدام او با عشق خود کلام است
شور و شفاست دائم از غیر اویم صائم
افطار ابد نگردد چون شور اوست قائم
ما را گذشته غمها پیشش چه درد دلها
گفتیم و دیگرم رفت از دل همه اَلم ها
با یارم و صفایم پیشش چه رو بِرایَم
حالا که پیش اویَم دائم رهِ خدایم
پر شور می شوم من هی طور می شوم من
در پهلویش نشستم چون هور می شوم من
شوری و هم عسل شد شیرین و با نمک شد
در پهلوی صفایش دائم به من نظر شد
رفتیم کوی دلبر شوری شده به این سَر
با ناز و عشوه هایش این دل شده چه پرپر
عرشی دگر صفا کن سیّد مدام نوا کن
. در پیش یار گشتی خود پهلویش دوا کن
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی
(( 2 ))
همّه چی شد در برم من دگر هر جا روم
حال با روی هما من چه نوری ممتدم
سر به سر غوغا شدم باز عاشورا شدم
هم نبی و هم رسل نور زهرا شد برم
حال با اهل ولا من شدم یکی به ها
چه صفایی شد به ما هم زمینیم هم هوا
بَه بَه از روی حسن نور او شد انجمن
با چنین لطف خدا من شدم بالا ثمن
باز مهدی شد برم با حسین بالا روم
چشم من چشم رسول با علی یکی شدم
زینبش بر من شده من شدم اهل کتاب
بر قرار با اهل بیت بهرشان باشم ثواب
سیّد عرشی که باز لطف در الطاف شد
با صفای نور حق صاحب اسماء شد
موضوعات مرتبط: دفتر ۱۱
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه ,
(( 1 ))
ای با صدای محکم و جانسوز می زنی
بردی مرا به قعر سما تیر می زنی
با هر صدای ناز تو این دل شده شفا
بازم مرا به صوت دل انگیز می زنی
گشته است این جگر به صفا سوز می زند
بر جان عزیز تو چقدر نور می زنی
حالا بسان معجزه ی پی وَ پی ز تو
این شعرهای من تو به موعود می زنی
سوزم شده به سوزش پرهام هی دگر
بابا چقدر بر جگرم صور می زنی
ای بهترینِ نواهای دل نشین حق
با هر نوا نوازشی بر مور می زنی
عرشیِّ سیّدِ تو گشته است هور نور
با هر نفسی تو به او حور می زنی
موضوعات مرتبط: دفتر ۱۱
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
[[ 56 ]]
حالا شدم پهلوی او مهجوریم دیگر برفت
حالا ببینم ماه او مه روی من پیشم نشست
آری ز بالا آمده از سوی بطحا آمده
برده دل و جان مرا این دل به صهبا می زده
دردم دوا گردیده است سارا بِرا گردیده است
شورم شفا گردیده است شهلا پسندم کرده است
شهلا تنور ماسواست دستان او هر دم شفاست
هی می کِشد سوی خدا چون عاشقش در بند هاست
این دل گرفتار هداست معنی معنا چون خداست
حالا بسان نام او شهلا برای من نماست
شهدم دگر شیرین شده پهلوی من سیمین شده
دیگر عسل خود گشته ام چون ماه من پروین شده
عرشی شده پهلوی یاس دیگر به دنبال هماست
سیّد دگر هر دم صفاست چون پیش او نور هداست
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی
[[ 55 ]]
ما بنده ی حقیم به حق خوانده شدیم
ور نه به کجا ما به عدم خوانده شدیم
حق گوییم و حق خواهیم و در حق بشویم
با حق به سخن آییم و حق دم بزنیم
حق را که خدا داده به ما حق خداییم
حق گشته به ما حق بدهیم چون که هُداییم
حق گشته به صورت به دل و سینه و اندام
پیشانی ما حق بنوشته شده ایم کام
حق نور عظیم از طرف ماست به عالم
در جنب حق حق که همان هاست به خاتم
حق در صدفیم هم به تلؤلؤ خود حقیم
با دشمن حق تا به ابد دائم بجنگیم
ما عروة به دستیم که وثقاست برِ ما
حق را که شده فاطمه چون اوست سَرِ ما
عرشی شده در حق که به نورا شده ملحق
سیّد خود حق است که نور است چه مطلق
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی
[[ 54 ]]
ببین عرشی حسین آمد به میدان
برای حفظ دین آیین و قرآن
حسین آماده ی پیکار گردید
به میدان شد دگر بی یار گردید
یکی سنگی به پیشانیش چون زد
دوباره دخت زهرا ناله می زد
بگفت قوم لعین ای اهل کوفه
منم سبط پیمبر این لهوفه
به چه جرمی به سنگم میزنیدم
مگر من مثل مولاتان یزیدم
به ناگه تیر پیکان را رها کرد
بزد آن سینه ی سینا چه وا کرد
ز پشتش تیر بیرون چون کشیدش
بزد فواره ی خونین دریدش
به ناگه ضربه ای زیر گلو زد
شدش نحر و سلامی هم به هو زد
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , روضه
[[ 53 ]]
شدم دگر خود احمد خود علی حیدر
به من نمود حسن رو حسین آن سرور
چو ساجدم که به سجده ابد شدم دیگر
بداد باقرم علمی که گشته ام بی در
شدم چو جعفر صادق صفا به عالمیان
شفا شدم شده ام کاظمی به موسویان
رضا نمود مرا دیگرم شدم چو رضا
که جود نموده جوادم به حکم قضا
هدایتم که هدایت به هادییَم گشته
بدان که نور حسن عسکری به من خورده
شدم به قائمیان قائم همیشه ی او
که خاک پای مهدی زهرام به لطف همو
عرشیِّ شده سیّد به عاصمه که پهلوی او
به فاطمه مَحرم شده کنار زینب او
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه ,
[[ 52 ]]
غرق دریای چو هوریم و دگر ساحل ندیدیم
غرق هر موج خروشانیم دگر غایق ندیدیم
غایتی را طی نمودیم و سپس اول رسیدیم
ما به سر منزل رسیدیم و دگر منزل ندیدیم
اول و آخر وَ ظاهر باطن عالم شده ایم
اولی نی بود نه آخر ظاهری باطن ندیدیم
هر طرف رفتیم جمال یار بودش خود بدیدیم
بر وصالش تا رسیدیم باز فرغت را بدیدیم
ذره گشتیم ریزِ ریز ریزی و ذره بی نهایت
هی بزرگی را رسیدیم بی حدی بی حد بدیدیم
غرق نور گشتیم و نور در نور گشتیم نور تا کی
نورِ نورا خورده ایم بر او رسیم او را ندیدیم
سیّد عرشی که خاک پای بطحا شد ولی چون
هر چه رفتیم خاک پای بحر را اصلا ندیدیم
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک
[[ 50 ]]
نرو از کنار بمان در قرار
کنم من فرار به سوی تو زار
بگردان نوار به گوشم هزار
که گشته دلم به تو یک تبار
کنم هی هوار منِ بی قرار
که عشقت شده به جانم سوار
دلم گشته نار به عشقت هَزار
دگر با توام من جزوِ کبار
بیا و کریم مرا هم شمار
هی بیشتر ز پیش تو عشقت ببار
که جانم شود به تو در جوار
که یکی شوم به تو ای طهار
ببین عرشی ات هستم ای نگار
سیّد مانده بر تو در انتظار
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
[[ 51 ]]
دق می کنم به دقایق که هر دقیقه ام او
فائق شدم به حقایق که حق شده خود او
همچون قمر بدرخشید ، قلندرم کرده
قُل قُل ترانه زنم قُمرییَم به اَقمر او
غرقم به عمق عمیقش که قرب او گشتم
بِسان قُمقُمه پُر گشته ام ز قایق او
نه قهر می کند بر من او که قهّار است
قلم زده از قبل به قلبش مرا خود او
به قهقهه خندید و رفت و باز اَقرب شد
به قائله ختم گشته است و باز قائم او
به قسوه رو نموده و گشته چه قاتل من
به قهوه فال گرفت و قدر، قضا خود او
به قهر سیِّد عرشی به قم ببرده خودش
به عقد عقده گشود و قبول کرده چو او
موضوعات مرتبط: آرایههای ادبی ، دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه
[[ 49 ]]
به آن ابروانِ کمانت قسم
به نرگس به چشمانِ نازت قسم
به آن مه جبینِ بلندت قسم
به جعدِ چو شاهیِّ مویت قسم
به آن پهنه ی شانه هایت قسم
پریشانیِّ گیسوانت قسم
به بینیّ و لبهای زیبا قسم
به کام دهان مرغ مینا قسم
به آن گونه های هزارت قسم
به آویز اطراف ماهت قسم
به زانویِ نورایِ نوری قسم
به پای و به رجلِ بلوری قسم
به بالا بلندیِّ جانت قسم
به سروِ قد و پهلووانت قسم
به عرشیِّ عرش و به کرسی قسم
که سیّد به عشقِ تو مانده صنم
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
[[ 48 ]]
شهلا ز رویت خون دلم در راه تو جان می دهم
حالا بسان معجزه دل خوش وَ زنده مانده ام
وَر نه تو میدانی و من تا آخرش من با توام
گر آسمان بر من شود بازم به دنبال توام
اینقدر دل خون گشته ام اینقدر هجران بوده ام
دیگر نه تابِ غربتم با تو فقط من زنده ام
بر روی تو رو کرده ام رویی دگر من نِی روم
بر جانِ تو جانم زدم این جان زِ تو هستش گلم
سامان و سَر را داده ام پهلوی تو بیچاره ام
بیچارگی شد چاره ام من تا ابد آواره ام
آواره ات گشتم دِگر این جانِ ناقابل بخر
تا با تو گردم تا ابد رویت ز من ماهم نبر
سیّد به عرشی شد یکی تا روی تو بیند تکی
حالا که بر عشقت شده این جانِ او گشته زکی
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
[[ 46 ]]
چون حسن آمد وسط دیگرم مطبوع شد
بر دل و جان چو من اکرمین ممزوج شد
حُسن و احسانی شدم در برش فانی شدم
بس به من داده کرم بر همه بانی شدم
بَه حسن بَه بَه حسن بَه چه نورانی شدم
حال با روی چو مَه روحِ روحانی شدم
من دگر پیش حسن هستم و کردم نگه
چشم او من را گرفت تا ابد هستم چو مَه
روی الماسی او این دلم را می برد
چشم زهرایی خود بر دل من می زند
نرگسش شیرینی است بر دلم مینویی است
حال با چشم حسن چشم من جیحونی است
سیّد عرشی شده پیش جان خود حسن
دیگرش در دایره نور او را کرده تن
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
[[ 47 ]]
نه چیزی بودم و هستم نه خواهم بود هرگز من
مگر لطفِ گران او شود بهرم ثمن شم من
نه علمی نه بُدش اخلاق نه آدابی بلد بودم
خودش بر گردنم کرده طنابِ عروه شد سودم
تمسک من کجا کردم به روی گوهر وثقی
خودش اِستَمسکم کرد و زدم بر عروةُ الوثقی
چه رنگارنگ بود این دل به یک رنگی کجا رو کرد
خودش صبغه به بی رنگی بزد رنگم خدایی کرد
میان ظلمت شبها گرفتار پلیدی ها
خودش نورم بزد نورا که رد کرده ام از عنقا
تعفن بوی بد در روح که جانم بود چون بدها
خودش عطرش زده بر جان گرفته روح بوی شهلا
نه آقایی بلد بودم نه فرشی که بر او گردم
خودش دستم گرفت و بُرد عرشیُّ و سیّد او کردم
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه , رشد و سلوک
[[ 45 ]]
باز مستی می کنم با نوای هانیّه
در ره صدق و صفا گشته ام چون ماریّه
باز با حورا شدم تا ابد نورا شدم
نور من گشته ز او حال عاشورا شدم
خورده ام شُرب مدام شد هنیئا لی برام
چون مدامم نور اوست گشته از اویَم کلام
زهره ی زهرا شدم باز با مهلا شدم
در کنار نور او باز با شهلا شدم
حوریِّ انسی به من هی بزد نور عدن
جنّتم گشته براه چون شدم پیش ثمن
نور پاشی گشته ام نی دگر نور و نوا
گشته هر دم پیش من تا ابد نور خدا
سیّد عرشی گذشت از بهشت و روی حور
او ابد گشته صفا هی کند خود نفخ صور
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه , عارفانه
[[ 44 ]]
بین که شیرین تُرش رویی می کند
میل من همچون ملَس گردیده است
لیلیَم هی غمزه بر من می زند
زار من بر محمِلَش گردیده است
هی منیژه رو دهد رو می برد
این دلم در مَحبَسش گردیده است
مژده هی مژگان به قلبم می زند
این دلم بین تیر رَس گردیده است
دور عفرا افترایم می زند
عُروه سوی مَدفَنش گردیده است
شد زلیخا بهر یوسف پیر پیر
نور بینِ محفلَش گردیده است
سیّد عرشی به شهلا جان دهد
نور چشم انوَرش گردیده است
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
[[ 43 ]]
باز گشتم من صفا در بهار انّما
باز جود و هم کرم دیگرش هستم رضا
باز بالا رفته ام بی حدی در بی حدی
باز با لطف رضا گشته بر من بی خودی
باز خود رفته دگر سر به سر هو، من شده
باز با الطاف حق دور من مطلق شده
باز جود رد کرده حد بی نهایت هستم
باز اکرم اکرمین شد که غایت هستم
باز غایت ابتدا بی نهایت شد شروع
باز اکبر گشته هو گشته ام بازم خضوع
باز انسان نیستم بلکه بی حدّیستم
باز خلیفه، بهر او باز بی معنیستم
باز عرشی شد بقا یک بقا بعد از فنا
باز سیّد هی بقا بعد تکرارِ فنا
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه ,
[[ 42 ]]
در ره بِرفتم و باز نور و نوایی دیدم
در نورِ نورِ نورا هر دم دگر وحیدم
باز او مرا پسندید رفتم به پیش نورش
بازم گرفت چشمش گشتم یکی به حورش
در راه، راه نی بود نوری سیاهی می زد
چون رفته بودم آنجا بازم مرا صدا زد
باز از سیاهی رد شد نوری دوباره پیدا
بازم مرا بغل کرد آن حور حور عظمی
اندر حریم پاکش هرگز نبود به کس ره
بر ناکسی مثل من نظر بِکرده آن شه
حالا بسان نورا اندر بَرم به حورا
حالا جوان و شادم هر دم بسانِ نورا
عرشیُّ و سیّد گشتم اندر برِ صفورا
کُشته مرا به نرگس نور زد به من اَهورا
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , مناجات و ادعیه
نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف کتاب آلوده
جواب سید عرشی:
چون به ایوان نجف نام نویسی جانم
نام تو نور شود، نور کجا آلوده
برچسبها: سیّدعرشی
[[ 41 ]]
لیلا نگاهم می کند شهلا صدایم می کند
هی بی نهایت می شوم بازم خدایم می برد
هی رو به رویش می شوم شهلا و لیلا درهمم
مجنون کجایی تو بیا لیلای بی مجنون شدم
لیلا به شهلا خورده است مجنون چه تنها مانده است
مجنون ز شهلا گل گرفت لیلا دگر خود گشته است
این جام نی الان بُده او از ازل لیلا شده
لیلا بُده روز الست قالو بلی زودی شده
او خود گرفته جام را اصلا رسیده کام را
چه کام در کامی شده چون او گرفته تام را
تامش به کامل خورده است کامل دوباره تام شد
هی کامل التّام می شود تا بی نهایت جام شد
عرشی سیّد گشته هو هو روی هو گردیده است
حالا مدامش می شود خُمّ سبو گردیده است
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عاشقانه
[[ 40 ]]
ما را خدا بِبُرده تا سوی بی نهایت
شد بی نهایتی ها هی روی بی نهایت
وای بی نهایتم من کس جز خدا نداند
هی بی حدم ز وهّاب جز کبریاء نخواند
در راه رفته ام هی گشتم چنان به غایت
ظرفیتم دهد هی غایت شوم به غایت
فردا تو دانیُّ او رحمت نموده اکرم
اکرم نمود بی غم سوی خداست شکرم
حالا به سان لاحد من می روم به غایت
غایت دگر ندارد هی می روم به رحمت
هم راه رفته ام من هم برق شد پرنده
چون نور میروم من هم او مرا بخوانده
عرشی گرفته عُروِه هی می رود به وثقی
سیّد نموده رویش فقط به سوی الّا
موضوعات مرتبط: دفتر ۹
برچسبها: سیّدعرشی , عارفانه ,
